جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

کلمات قصار

تعصب چشمهای بینا را کور می کند و گوشهای شنوا را کر می کند و شخص را معتقد به اموری می کند که خرد و دانش آن را گواهی ندهد.

ابوریحان بیرونی

توضیحی بر طب سنتی


رضا کیانی موحد

من بارها مطالبی بر علیه طب سنتی منتشر کرده ام، که می توانید آنها را در اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجاو اینجا بخوانید، اما به دلیل گرفتاری هایی که داشتم فرصت نکردم که اصلا درباره ی خود طب سنتی صحبت کنم. اینکه بدانیم روشهایی که امروزه در ایران به نام طب سنتی معروف هستند چیست و از کجا نشأت گرفته اند می تواند به بحث روشنایی بیشتری ببخشد.

روشهای درمانی و طبی چیزی نیستند که مربوط به امروز و دیروز بشر باشند. از زمانی که انسانها یادگرفتند به صورت دسته جمعی زندگی کنند انسانهایی بودند که سعی می کردند بیماری های دیگران را درمان کنند. واضح است که بسیاری از درمانها اولیه ریشه در تجربه داشته اند. بالاخره انسان به تجربه می فهمید که فلان گیاه برای پایین آوردن تب خوب است و بهمان علف برای از بین بردن دل پیچه. اما آنچه که در میان بسیاری از تمدنهای اولیه مشترک بود نه روشهای درمانی آنها بلکه ریشه هایی بود که گمان می کردند بیماری ها دارد. اغلب تمدنهای اولیه ی بشری گمان می کردند که علت علت بیماری ها، هجوم ارواح شریر، جادوی جادوگران و یا نفرین خدایان هستند. به همین دلیل هم در این تمدنها برای رفع بیماری به مراسم دینی یا جادوگری روی می آوردند و در بسیاری از موارد کاهن های معابد درمانگر و طبیب هم بودند.

در آن دوران، و تا همین چندی پیش، افراد زیادی در حوزه ی درمان وارد می شدند که تخصصهای مختلفی داشتند و قابلیت و کیفیت آنها در درمان با هم فرق داشت.  از جمله ی گروه های مختلف درمان گر می توان به پیرزنان و پیرمردان در دهات دوردست، دلاک های حمام، ماماها، کاهنان معابد، شکسته بندها، جن گیرها و کسانی که به صورت تجربی سعی می کردند درمانگری را فرابگیرند اشاره کرد.

با رشد تمدنها فعالیت گروه آخر منظم تر و سیستماتیک تر شد تا جایی که این گروه به تجربه دریافتند برای درمان بیماری نیازمند مشاهدات بالینی دقیق بوده و باید نشانه های بیماری را ثبت کنند. به هرحال هنوز هم بسیاری از دستورات طبی با سحر و جادو مخلوط بودند چرا که هنوز هم بیماری را نتیجه ی حمله ی ارواح خبیث به بدن و یا نفرین خدایان می دانستند. آیین های گوناگونی از قبیل قربانی، دعا و آیین های جادوگری از مواردی بود که درمانگرها از آنها استفاده می کردند.

در نهایت در یک چرخش تاریخی این یونانیان باستان بودند که سعی کردند طب را از زیر سایه ی جادو و ادیان خارج کنند و برای بیماری های بشر علتهای طبیعی بیابند. در اینجا بود که طب از صورت یک سری روشهای تجربی مخلوط با جادوگری خارج و تبدیل شد به یک روش علمی. علمی در اینجا یعنی کنارگذاشتن علتهای فراطبیعی و جستجو در طبیعت به دنبال علت بیماری ها. هر چند که باید به خاطر داشت حتی با وجود پیشرفتهای بزرگ علمی در حوزه ی طب باز هم همچنان روشهای درمانی مبتنی بر جادو و دین در بسیاری از موارد برای بیماران تجویز می شد.

امروزه بقراط کوسی (قرن چهارم و پنجم قبل از میلاد) را به عنوان اولین کسی می شناسیم که سنت درمانی دنیوی را پایه گذاشت. کتابهای طبی زیادی را به بقرط نسبت می دهند. ویژگی های کلی طب بقراطی عبارتند از:

1-    سعی در شناخت ماهیت بیماری ها و علل آنها بر اساس کالبدشناسی انسان

2-    تکیه بر پایه های فلسفی در درمان

3-    ایجاد ملاکهای استاندارد برای پزشکان

4-    تأکید بر پیشگیری و تشخیص صحیح

5-    کم اثر شدن علتهای جادویی و فوق طبیعی و در نهایت جداکردن حرفه ی پزشکی از جادوگری و طب دینی

اما طب بقراطی علت بیماری ها را چه می دانست؟ طب بقراطی علت بیماری ها را عدم تعادل در وضع طبیعی بدن می داند. از دید بقراط ارکان سلامتی انسان در 4 خلط (یا مایع) است:

1-    خون

2-    بلغم

3-    سودا

4-    صفرا

بقراط گمان می کرد که این چهار مایع به صورت طبیعی در بدن هر کسی وجود دارد و طبیعت و مزاج انسان به تعادل بین این 4 مایع در بدن بستگی دارد و عدم تعادل بین آنها سبب بیماری می شود. هر خلط با یک زوج از کیفیات بنیادین ارسطویی (یعنی گرمی، سردی، رطوبت و خشکی) ارتباط دارد. عواملی مانند تغییر فصل، غذا، آب و هوا، ورزش در تعادل یا عدم تعادل این موارد دخیل هستند. به همین دلیل در طب بقراطی به این گونه موارد بسیار تأکید می شود و شخص بیمار برای رسیدن مجدد به تعادل خلطها در بدنش باید توصیه های مربوط به غذا، تغییر محل زندگی و فعالیتهای بدنی را رعایت کند. بدون رعایت این موارد و تنها با تکیه بر دارو تعادل خلطها و بهبودی بیمار یا به دست نمی آید یا خیلی دیر به دست می آید.

درمان در طب بقراطی با تشخیص بیماری آغاز می شود. در طب بقراطی آموزش داده می شود که پزشک باید برای تشخیص بیماری به دنبال کدام نشانه ی بالینی بگردد. پزشک علاوه بر تشخیص بالینی باید تاریخچه ی بیماری را ثبت کند و سیر آن را پیش بینی کند. همچنین پزشک باید برای تشخیص از تجربیات خود استفاده کند. بیشترین چیزهایی که یک طبیب می تواند در بیمار به عنوان نشانه های بیماری ببیند عبارتند از:

1-    درجه حرارت بدن بیمار

2-    رنگ پوست و مخصوصا رنگ زبان

3-    نبض بیمار

4-    رنگ ادرار بیمار

باید بدانیم که طب بقراطی روشهای کمّی برای تشخیص نداشت. مثلا آنها روشهایی برای مقایسه ی تب بیماران داشتند اما از ابزارهایی مانند دماسنج استفاده نمی کردند. یا ادرار بیمار را از نظر شفافیت و رنگ بررسی می کردند اما ادرار را تجزیه نمی کردند. خلاصه اینکه تشخیص در طب بقراطی بر اساس گفته های خود بیمار و خانواده اش و موارد محدودی مانند نگاه کردن به رنگ و اندازه گیری نبض انجام می شد.

پس از تشخیص بیماری می رسیم به درمان. مراحل درمان در طب بقراطی عبارتند از:

1-    پرهیز غذایی، ورزش، استحمام، مشت و مال

2-    پاک کردن بدن از اخلاط اضافی برای رسیدن به تعادل اخلاط (خون گرفتن، استفاده از داروهای قی آور، خوردن مسهل ها، خوردن داروهای ادرار آور، تنقیه)

3-    استفاده از داروهای عمدتا گیاهی

4-    در صورت لزوم درمان زخمها، جراحتها، شکستگی ها و...

هرچند که با کسب تجربه در طی قرنها طبیب سنتی می توانست با استفاده از روشهای طب بقراطی بسیاری از بیماری ها را درمان کند اما این روش دو نقطه ضعف اساسی داشت:

1-    عدم آگاهی از فیزیولوژی اندامهای مختلف بدن انسان.

2-    عدم آگاهی از کالبدشناسی بدن انسان.

فیزیولوژی و کالبد شناسی دو ستون اصلی پزشکی مدرن هستند اما ظاهرا پزشکان بقراطی اطلاعات اندکی نسبت به کالبدشناسی و فیزیولوژی اندامهای انسان داشته اند.

مشکل فقر اطلاعات درباره ی فیزیولوژی انسان نیاز به دستگاه ها و لوازمی داشت که تا قرنها بعد به وجود نیامد. به همین دلیل طب سنتی هیچ گاه نتوانست درک درستی از ساز و کار قسمتهای بدن مانند کبد، ریه،قلب و ... به دست بیاورد. اوج دانش طب سنتی به اینجا رسید که گمان می کردند ریه بخار (پنوما یا روح حیاتی) را از هوا می گیرد و در بدن پخش می کند. از دید آنها چهار روح یا پنوما در بدن انسان وجود دارد:

1-    روح عقلانی

2-    روح حیوانی

3-    روح گیاهی

در این الگو مغز جایگاه روح عقلانی است. قلب مرکز شهوات و روح حیوانی است. جگر هم مرکز اشتها و روح گیاهی است. این 3 دستگاه از هم مستقل نبودند و با هم رابطه ی متقابل دارند. حالا این روح های عجیب و غریب چه رابطه ای با آن اخلاط چهارگانه دارند معمایی است که حل آن دیگر از عهده ی من خارج است.

هرچند که ضعف در فیزیولوژی به علت عدم وجود میکروسکوپ و شیمی مدرن را می شود بر طب سنتی بخشید اما عدم آگاهی اطبای سنتی از کالبدشناسی انسان به خاطر نداشتن تجهیزات نابخشودنی است. این ضعف به سادگی به این خاطر بود که در یونان باستان، و بعدها در تمدنهای مسیحی و اسلامی، کالبدشکافی انسان ممنوعیت دینی داشت. در نتیجه دانستنی های کالبدشناسی اطبای سنتی بیشتر بر اثر اعمال جراحی و درمان زخمها یا کالبدشناسی جانورانی مانند میمونها و خوکها به دست می آمد. فقط در معدود مواردی ممکن بود یک جراح این فرصت را داشته باشد که از رابطه ی خوب خود با حکومت بهره گیری کند تا جسد محکومین به اعدام را برای کالبدشکافی در اختیارش بگذارند. در نتیجه اطلاعات کالبدشناسی در طب سنتی صورت دست اول نبود. یعنی معمولا یک نفر که بر روی انسان یا حیوان کالبدشکافی انجام می داد نتایج مشاهداتش را می نوشت و دیگران تا قرنها به کپی کردن از روی کتاب نفر اول ادامه می دادند. اینکه در طی این کپی برداری های دستی چقدر اطلاعات اولیه مخدوش می شد، یا از بین می رفت یا به آنها اضافه می شد مبحث دیگری است که باید درباره ی اثرات آن جداگانه بحث کرد. خلاصه اینکه تشخیص پزشکان سنتی بر اساس اطلاعات کالبدشناسی بود که درست و غلط بودن آنها به هیچ وجه برای خودشان نیز معلوم نبود و چشم بسته باید به منابع کتبی خود از قرنها قبل اعتماد می کردند. نتیجه ی این اعتماد مطلق به پیشینیان این است که در کتاب ابن سینا می خوانید مثلا قلب از 3 بخش تشکیل شده و مسائلی مانند این که نشان می دهد طب سنتی در اطلاعات صحیح کالبدشناسی چقدر فقیر بوده است.

این چند صفحه که خواندید خلاصه ای است از روشهای مرسوم در طب بقراطی که امروزه در ایران آن را به نام طب سنتی می شناسیم. جزوات و رسالات طب یونانی در انتهای قرن اول هجری قمری و ابتدای قرن دوم هجری به عربی ترجمه شدند. از طرف دیگر بسیاری از پزشکان یهودی و مسیحی که در دربار عباسیان حضور داشتند در بیمارستان جندی شاپور و بر اساس همین روشهای طبی یونانی آموزش دیده بودند. به همین دلیل روشهای طب سنتی به تدریج در جامعه ی مسلمانان رواج یافت و بسیاری از کسانی که به امر درمان می پرداختند به ناچار از کتابهای بقراط و جالینوس به عنوان منبع اصلی دانش خود استفاه می کردند. اطبای اسلامی روشهای طب سنتی یونانی را تکمیل کردند اما هیچ گاه از چارچوبهای اساسی آن خارج نشدند. برای آنها هنوز درمان یعنی به تعادل رساندن اخلاط چهارگانه در بدن بیمار.

با تمام موفقیتهایی که روشهای طب سنتی در قرون گذشته کسب کردند، با وجود جانهای زیادی که نجات داده اند و با وجود خدمتی که به بشریت و تمدن کرده اند باید بدانیم که امروزه علم پزشکی مدرن با کیفیت بیشتری وارد گود شده و در تمام زمینه ها طب سنتی را کنار زده است. اگر متوسط طول عمر (یا امید به زندگی) بشر در زمان یونان باستان در حدود 30 سال بوده و اکنون به حدود 72 سال رسیده مطمئن باشید که از معجزات طب سنتی نیست. اگر میزان مرگ و میر نوزادان زیر پنج سال در سال 1990 بیش از 12 میلیون نفر بوده و اکنون به زیر 6 میلیون نفر رسیده است بازهم از معجزات طب سنتی نیست. البته پزشکی مدرن هم هنوز نقطه ضعفهای اساسی دارد که آسیب کرونا ویروس در چند ماه گذشته گوشه ای از آن را نشان می دهد اما تصور کنید اگر 500 سال قبل این بیماری فراگیر می شد با تکیه بر پزشکی سنتی تا چه حد می شد آن را محدود کرد؟