جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

اصل بقای سختی

سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه.

روغن بنفشه یا فایزر؟ مسئله این نیست...

دعوای بین آیت الله تبریزیان (و همفکران ش) و پزشکان دانشگاه رفته (و طرفداران شون) به نظر خنده دار و مضحک میاد. دقیق تر که به حرفهای دو گروه گوش بدید میبینید که هر دو طرف هم یه چیزهایی میگن که نمیشه به سادگی از کنارش گذشت. تبریزیان میگه (به دکترها) : شما ها اگر راست می گید و حرفتون علمیه چرا هر روز حرفتون رو عوض می کنید؟ چرا یه روز یه قرص معرفی می کنید برای فلان درد و مرض و فردا یه قرص دیگه معرفی می کنید؟ چرا فلان قرص رو جمع کردید به خاطر این که عوارض جانبی داره؟ چرا برای یه بیماری هر روز یه علت جدید کشف می کنید؟ مگه حرفاتون بر پایه ی علم نیست؟ پس چرا این همه تناقض؟ چرا این همه نسبیت؟ در عوض حرف ما از 1200 سال قبل تا الان ثابت بوده: روغن بنفشه و دیگر هیچ.

از طرف دیگه دکترها هم جواب میدن: این نسبی بودن اصلا مزیت اصلی پزشکی مدرنه. ما هر روز اطلاعات مون رو به روز می کنیم و اطلاعات قدیمی رو دور می ریزیم. کتابهای پزشکی هر چند سال یه بار از بازار جمع میشن و ورژنهای جدیدی جاش رو میگیرن. به همین دلیل هر روز دنبال درمانهای موثر تر می گردیم: درمانهایی با عوارض جانبی کمتر، هزینه ی کمتر،طول درمان کمتر و ... . عوض ش ما همون حرفهای 1200 سال قبل رو تکرار می کنید و هنوز درباره ی خیلی از بیماری ها (مثلا انواع سرطان) حرفی برای گفتن ندارید.

این دعوا البته محدود به ایران نیست. از زمانی که گالیله و نیوتون و هاروی بنیان علم مدرن رو گذاشتن و به سلطه ی علوم ارسطویی پایان دادن، این جور دعواها همیشه در همه جای دنیا جریان داشته. به عنوان نمونه بریم سراغ آمریکا.

توی آمریکا داروینیسم عملا نادیده گرفته شد تا حدود 1920. اما با ورود داروینیسم به کلاسهای درسی بسیاری از والدین (و البته خود معلمها) واکنش نشون دادن و در نتیجه در سال 1925 قانونی اومد که در بسیاری از نقاط آموزش داروینیسم کنار گذاشته شد. تازه از دهه ی 60 بود که دوباره آموزش داروینیسم داشت جا می افتاد اما هر روز یکی میرفت و بر علیه ش شکایت می کرد. در مورد کیس مک لین-آرکانزاس قاضی دادگاه از یه فیلسوف علم خواست که به عنوان شاهد و مطلع به دادگاه بیادش و نظر بده. بحث بر سر این بود که والدین ادعا می کردن که خلقت گرایی یه نظریه ی علمی هست در کنار داروینیسم. اگر به داروینیسم فرصت داده میشه که در مدارس تدریس بشه باید همون امکانات هم برای خلقت گرایی در نظر گرفته بشه. حالا خلقت گرایی چیه؟ خلقت گرایی همون حرفهای عهد عتیق هست که یه سری بیولوژیست و فیلسوف و ... دین مدار اومدن و بهش رنگ و بوی علمی دادن. قاضی دادگاه اعلام کرد که یه نظریه ی علمی باید 5 تا مشخصه داشته باشه:

  1. توسط قانون طبیعی هدایت بشود.
  2.  باید با استناد به قانون طبیعی قابل توضیح باشد
  3. قابل آزمایش به صورت تجربی باشد.
  4.  نتایج آن قابل آزمایشی باشد نه اینکه لزوماً حرف آخر باشد.
  5. قابل جعل کردن نباشد.

و بر اساس همین موارد دعوای خلقت گرایان رو رد کرد و این نظریه رو یه نظریه ی علمی ندونست.

***

اما این سوال واقعا برای بنده و شما مطرح هست که یه حرف ( یا نظریه) علمی واقعا چیه؟ مثلا جایی که من کار می کنم بچه های محلی چون اکثرشون سی بورن هستن به راحتی آسمون رو نگاه می کنن و با تشخیص جهت باد وضعیت آب و هوای فردا رو پیش بینی میکنن. آیا اونها دارای علم هواشناسی هستن یا علم هواشناسی رو فقط میشه تو سازمان هواشناسی پیدا کرد؟ چه فرقیه بین یه شکسته بند و یه جراح ارتوپد وقتی که دارن بازوی در رفته ی یه نفر رو جا میندازن؟ هر دو شون تقریبا یه کار می کنن. چرا به یکی شون باید بگیم کارش پایه ی عملی داره و به دومی بگیم که کارش پایه ی علمی داره. (یه شکسته بند بود تو کرج که وقتی میرفتی پیش ش میگفت باید عکس رادیوگرافی بیاری).

خلاصه اینکه علم چیه؟ نظریه ی علمی چیه؟ دانشمند کیه؟ چه وسایل و چه کارهایی میکنه که بقیه ندارن یا نمی کنن؟ اصلا علم به واقعیت های بیرون از ذهن ما راه میبره یا نه؟ اصلا واقعیتی بیرون از ذهن ما وجود داره یا ما فقط توی یه ماتریکس گیر کردیم؟ و سوالاتی از این قبیل رو یه رشته از فلسفه جواب میده به نام فلسفه ی علم. فلسفه ی علم یه زیرشاخه از فلسفه است که سابقه نسبتا اندکی داره. فلسفه ی علم (به عنوان یه شاخه مستقل) تقریبا در قرن نوزدهم شکل گرفت. فیلسوفان علم وظیفه ی خودشون می دونن به سوالات بالا جواب بدن. البته این سوالات سوالاتی هستند که هنوز بعد از حدود 200 سال درباره شون بحث و اما و اگر هست. یعنی اینکه هنوز فلاسفه ی علم به یه جمع بندی کامل درباره هیچ کدوم نرسیدن. حالا اگر دوست دارید که ببینید توی دعوای روغن بنفشه و فایزر طرف کدوم رو میخواهید بگیرید. بد نیست که اپلیکشین کست باکس رو روی گوشی تون نصب کنید و برید اونجا و  پادکستهای فلسفه ی علم را  از اینجا گوش کنید.

تا همه ی قسمتها رو گوش نکردی حق نداری با من حرف بزنی.

نگو که نگفتی.

کلمات قصار

عرفان ارگاسم مشترک روحی ما ایرانیان در دوره ی اسلامی است.

آرامش دوستدار

این شیعه چه میکنه؟

بزرگواری هست به اسم محسن حسام مظاهری. وبلاگی داره که میتونید مطالب قبلی ش رو بخونید چون الان مدتیه که دیگه متروکه شده و سقف ش تار عنکبوت بسته. و یه کانال تلقرامی هم داره که می تونید با اسم دین فرهنگ جامعه اون رو سرچ کنید. حاج محسن جامعه شناسی خونده و چون اهل خدا و پیغمبره فوکوس کرده روی جامعه شناسی شیعه و مطالبش هم دست اول و نقده و هم خوندنی.

یه حرفهایی داره به این مضمون (نقل به مضمون می کنم) : دو جور شیعه داریم. شیعه ی نوع اول توی قم و نجف و مشهد نشسته و سرش توی کتاب و حدیث و ... و پس از کلی دود چراغ خوردن و مرارت و زحمت حکم فقهی و فتوا صادر میکنه. شیعه ی نوع دوم توی خیابونهای ایران و عراق و جنوب لبنان و افغانستان و پاکستان راه می ره و اصلا کاری به اون شیعه ی نوع اول نداره مگر وقتی که براش صرف کنه. خلاصه حرفش اینه که دینداری مردم عادی خیلی ربطی به دینداری استاندارد حوزه نداره. مردم عادی در خیلی از موارد به قول ما می پیچونن و اون راهی رو میرن که بیشتر باهاش حال می کنن نه اون راهی رو که فقها و فضلای حوزه میگن.

حالا حرفهاش رو خودتون بخونید بیشتر دست تون میاد. من امروز می خوام درباره ی یه خصوصیت مشترک شیعیان نوع دوم بحث کنم. و اون خصوصیت این هست که این بزرگواران اگر به کسی علاقه عمیق قلبی داشته باشن ( و یا نفرت شدید) نمیتونن باور کنن که طرف به مرگ طبیعی مرده باشه. یعنی از دید اونها اگر طرف مومن و متقی باشه حتما به شهادت رسیده و اگر کافر حربی باشه حتما به تیر غیب گرفتار شده. نمونه ش م حضرت زهرا (س) هست که از دید شیعه شهید شده. حالا شما هزار تا دلیل تاریخی و مدرک و سند بیار تو کتش نمیره. مگه میشه؟ حتما دختر پیامبر باید شهید شده باشه. می پرسی چه جوری؟ میگه عمر با در زد توی پهلوش. میگی بابا اصلا اون موقع توی عربستان (حجاز) در چوبی نبوده که بخوای بزنی باهاش به پهلوی کسی. شما یه صحابه نمیتونی پیدا کنی که لقبش نجار باشه. درست کردن در چوبی یه مینیممی از تمدن میخواد که حتا در شهرهای اون موقع عربستان فاقد اون بودن. و آنچه که دلیل و برهان بیاورید البته جز آب در هاون کوبیدن نیست. نمونه دیگرش هم مرگ دلخراش مرحوم رفسنجانی در استخر هست که از هر ایرانی بپرسی علتش رو با قسم و آیه میخواد ثابت کنه که خودشون کشتن ش... حالا این خودشون کی هست دیگه والله اعلم.

حالا برای نمونه آگهی که به دیوار اداره مون زده بودن رو اینجا میذارم تا بهتر متوجه عرایضم بشید:


https://s16.picofile.com/file/8425253576/20210213dddddd_120340.jpg

تاریخچه ی نیروی دریایی عثمانی؛ قسمت اول


امپراطوری عثمانی در سال 1324.

فتح جزیره امرالی در دریای مرمره(1308 م.) اولین گام عثمانی های برای تبدیل شدن به یک قدرت دریایی در حوزه ی مدیترانه بود. ناوگان عثمانی در سال 1321 برای اولین در تراکیه نیرو پیدا کرد. اولین قلعه ی عثمانی ها در خاک اروپا در سال 1351 م. و دومی در سواحل آسیایی تنگه ی استراتژیک بسفر و در نزدیکی قسطنطنیه در سال 1352 م. ساخته شدند. هر دو ساحل تنگه ی استراتژیک داردانل نیز توسط عثمانی ها فتح شد.  در سال 1373 م. اولین عثمانی ها در سواحل مقدونیه در دریای اژه پیاده شدند و در خاک اروپا پیشروی کردند.  در سال 1366 هم سالوینیک را محاصره کردند.  فتوحات عثمانی ها در سالوینیک و مقدونیه در سال 1387 به پایان رسید. بین سالهای 1387 و 1423 ناوگان عثمانی  به گسترش  امپراتوری عثمانی در شبه جزیره ی  بالکان و سواحل دریای سیاه آناتولی کمک کردند. به دنبال اولین حمله به مستعمرات ونیز در موره، اولین جنگ عثمانی و ونیز (1423–1430م.) آغاز شد. در این جنگ، نیروی دریایی عثمانی با فتح سینوپ (1424م.) ، ازمیر (1426م.) و بازپس گیری مجدد سالوینیک از ونیزی ها (1430م.) همچنان به گسترش امپراتوری عثمانی در دریای اژه و دریای سیاه کمک کرد. آلبانی نیز با عملیات آبی-خاکی بین سالهای 1448 و 1479 توسط ناوگان عثمانی دوباره تصرف شد.


امپراطوری عثمانی در سال 1451 میلادی.

ترجمه ی آزاد از اینجا.