اواسط سال 55 بود که یه ماشین گشت ساواک در حوالی خیابان نفت تهران متوجه یه ماشین نمره سیاسی شد که با دو نفر سرنشین کنار خیابان پارک کرده بود و هیچ کار خاصی انجام نمیداد. شامه ی افراد ساواک تیز شد و پس از تحقیق فهمیدن که سه نفر افسر عالی رتبه ی ارتش در اون حوالی زندگی می کنن. ساواک چند خونه توی اون منطقه رو اجرا کرد و کل منطقه و رفت و آمد ها رو تحت نظر گرفت و در نهایت متوجه همکاری اطلاعاتی یک سرلشکر ارتش به نام احمد مقربی با عوامل کا گ ب شد. بعد از حدود یک سال و نیم مراقبت نامحسوس بالاخره ساواک تونست سرلشکر مقربی رو در هنگام مبادله ی اطلاعات با روسها دستگیر بکنه. پس از بازجویی و محاکمه مقربی محکوم به اعدام شد و در دی ماه 56 حکم اعدام درباره ش صادر شد.
ساواک به یکی از موفقیت های بزرگ ضداطلاعات دست یافته بود و حالا بین سرویسهای جاسوسی کشورهای غربی می تونست سری بالا بگیره. این موفقیت ساواک رو تشویق کرد تا بخواد کل عملیات رو از ابتدا تا انتها به صورت یه فیلم سینمایی دربیاره. این فیلم هم میتونست ابهت و قدرت ساواک رو به مردم نشون بده و هم سابقه ی خشن اون رو از ذهن مردم پاک بکنه. درضمن اخطاری بود برای کسانی که هنوز به صورت مخفیانه با روسها یا دیگر عوامل خارجی رابطه داشتند.
ساخت فیلم دام نامرئی به کارگردان گمنامی به نام فریبرز صالح سپرده شد و صالح با ساخت یک فیلم سه ساعته نشون داد که تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک چه جوری کار می کنن، گزارشها چه جوری جمع آوری و بررسی می شن و در نهایت مقربی چه جوری دستگیر میشه. توصیه می کنم به جای دیدن فیلمها و سریال های تخیلی مثل گاندوی یک و دو و سه (که بر اساس رویا و خیال بافی های یه عده ساخته شدن) بشینید و یه بار فیلم دام نامرئی رو ببینید. این فیلم مدتها مفقود بود و نسبتا همین اواخر بود که یه خدا خیرش بده ای اون رو توی آرشیوها پیدا کرد و توی اینترنت بارگذاری کرد.
ببینید و عبرت بگیرید.
پی نوشت: بعد از انقلاب روسها خیلی دوس داشتن تا بدونن ساواک چه طوری از جریان جاسوسی مقربی سردرآوردن. این قضیه خودش باعث کلی دردسر شد که مطالعه ی اون رو هم توصیه می کنم.
تمبر روسی یادگار لودمیلا پاولیچنکو
فیلم جنگی اگه دوس داشته باشید فیلم نبرد سواستاپول رو توصیه می کنم ببینید. البته این فیلم درباره نبرد سواستاپول و محاصره ی اون به دست ورماخت نیست بلکه در گیر و دار نبرد زندگی یکی از تک تیراندازهای زن ارتش سرخ رو روایت می کنه. ارتش سرخ در طی جنگ جهانی دوم در حدود 800 هزار زن رو در واحدهای رزمی خودش (نه در آشپزخونه و بیمارستان و ...) به کار گرفت. قسمت عمده ای از اونها توی نیروی هوایی خلبان شکاری بودن و تعداد زیادی شون هم تک تیراندازهای نیروی زمینی. جالبه که بدونید ما در طی جنگ با عراق هیچ وقت نتونستیم جمع رزمنده های سپاه و ارتش رو به 500 هزار نفر برسونیم و اگر هم میرسوندیم اصولا تدارکات کافی براشون نداشتیم.
موزیک ویدئوی زیر رو با هم ببینید که موزیک متن فیلم هست به علاوه ی صحنه هایی از اون.
دیشب دوباره (برای بار سوم فکر کنم) قهرمان رو دیدم. اینبار به جای تمرکز بر جنبه های اکشن و رزمی فیلم فکرم را متوجه جنبه های فلسفی تر داستان کردم. به نظرم این فیلم یکی از بهترین هدایایی بود که کارگردان بزرگی مثل ژانگ ییمو می توانست به دولت کمونیستی چین اهدا کند.
خلاصه داستان این است که یک آدمکش ماهر برای انتقام از نابودی کشورش به دست امپراطور چین سعی می کند تا با سه نفر دیگر از دشمنان امپراطور هم دست بشود و به درون کاخ امپراطور راهی پیدا کند. ییمو مضمونهای فرعی زیادی را در فیلمش نشان میدهد از جمله رابطه ی بین هنرهای رزمی و خطاطی و موسیقی، روابط استاد و شاگردی و ... اما مهمترین مضمون فیلم شرایط کشور داری در کشوری مانند چین است. پیام ییمو به بیننده به صورت فهرست وار:
دیدن این فیلم به کسانی که دوست دارند صحنه های رنگی و کارت پستالی ببینند توصیه می شود و به کسانی که با هر نوع دیکتاتوری سر ناسازگاری دارند توصیه نمیشود. لازم به توضیح نیست که اگر این گونه دیکتاتوری ها در تاریخ جواب میداد امپراطوری چنگیز و تیمور و .... تا حالا ادامه پیدا کرده بودند. حکومت کردن به ویژه در عصر جدید نیاز به مهارتهایی دارد که در ذهن بزرگترین نوابغ فلسفه و سیاست قبل از رونسانس نمی گنجد.
خیلیا از من میپرسن که برای چی تاریخ می خونم؟ من هم عموما جواب می دم که برای درس گرفتن از گذشته... ظاهرا جواب معقولی هست ولی راستش یه جورایی دروغه... یعنی خب نمیشه از گذشته درس گرفت به این علت ساده که وقایع گذشته تکرار پذیر نیستن... ممکنه یه واقعه تاریخی مشابه یه واقعه قبل از خودش روی بده ولی حتی یه تفاوت کوچیک باعث می شه که نتایج اولی نسبت به دومی کلی تفاوت داشته باشه...
حقیقت ش اینه که من تاریخ می خونم چون دوس داریم چیزهایی رو ببینم که در دیدار اول چندان به چشم نمیان... مثل بعضی نقاشیا که وقتی می بینی مثلا شکل یه دختر جوون هست ولی وقتی 180 درجه می چرخونی تبدیل به تصویر یه پیرزن میشه... یعنی دوست دارم یه چیزهایی رو از منظری ببینم که بتونم خط و ربطشون رو به چیزهای دیگه پیدا بکنم....
حالا همه اینها رو گفتم که به قول قدیمیا تاریخ رو فاتحین می نویسن... البته منظورشون تاریخ جنگها و نبردها بوده.... یعنی وقتی که جنگ رو بردی عموما اون روایتی رو بهش گوش می دن که تو داری تعریفش می کنی... مثل همین فیلم کلاشنیکوف( توجه کنید که کلاشنیکوف درسته نه کلاشینکوف) که در سال 2020 روسها درستش کردن... یه قهرمان جنگ که تبدیل به یه مخترع و طراح سلاح میشه و سلاحی رو طراحی می کنه که فقط با یه صفت می شه اون رو مشخص کرد: سلاح قرن!
واقعنی کلاشنیکوف سلاح قرن بیستم هست... هیچ تفنگ خودکاری نتونسته بهش برسه... خیلی تفنگها ساخته شدن که از کلاشنیکوف دقیقتر هستن... خیلیا سبک تر هستن... بعضیا گلوله قوی تری دارن... بعضیا برد بیشتری دارن.... در مجموع تک به تک که مقایسه کنید خیلی تفنگها نسبت بهش سر هستند ولی وقتی مجموعا حساب کنید کلاشنیکوف یه سر و گردن از همه بالاتر قرارداره: خوش دست، قدرمتند، نواخت بالا، سادگی در ساخت و تولید، برد مناسب، دقت مناسب و ... خلاصه.... اگر قرن بیستم رو بخواهیم بهش اسمی بدیم باس اسمش رو بذاریم قرن کلاشنیکوف....
اما درباره فیلم... فیلم یه روایت تاریخی از مجروح شدن کلاشنیکوف رو نشون می ده که در ایام مرخصی سعی می کنه یه مسلسل دستی خوب طراحی کنه و در نهایت کارش به یه دفتر طراحی اسلحه می رسه و ادامه داستان....
اما چیزی که برای من تاریخ دان مهم هست همون خط و ربط هاست... در ابتدای فیلم یکی از همرزمان کلاشنیکوف به دلیل گیرکردن مسلسل دستی ش در یه درگیری با آلمانها تیر میخوره و این میشه انگیزه برای کلاشنیکوف که یه مسلسل دستی بدون ایراد بسازه... واقعیت چی بوده؟ من نمیدونم ... شاید روایت فیلم درست باشه... فیلم داستانش رو با تلاشها و اراده و فعالیت شبانه روزی کلاشنیکوف جوان پی می گیره و داستان رو تا کسب پیروزی اون ادامه میده... اما اون چیزی که فیلم روایت نمی کنه و مورد علاقه من هست همون خط و ربطهاست... اینکه ایده ساخت سلاح هجومی کلاشنیکوف از دیدن یه سلاح هجومی آلمانی به اسم STG44 به ذهن کلاشنیکوف می رسه هیچ جایی در فیلم نداره.
حقیقت اینه که سلاح هجومی STG44 در زمان خودش یه انقلاب در تولید مسلسل های دستی بود. سلاحی که حتی امکان داشت روش دوربین دید در شب وصل کنید، قابلیت شلیک تکتیر و رگبار داشت، خشاب ش راحت عوض می شد و ....
همین سلاح در جبهه شرق خوش درخشید و تعدادی از اون هم به دست ارتش سرخ افتاد.... من نمیگم که کلاشنیکوف نعل به نعل از طرح آلمانها کپی برداری کرده.... اون آدم خلاقی بود و خلاقیتش رو توی طراحیش میشه دید اما از این نکته هم نباید غافل شده که به هرحال طرح سلاح آلمانی روی اون تأثیر گذاشت.... حقیقتی که هیچ گاه در فیلم دیده نشد.