در روز 23 تیر سال 1361 ایران حمله بزرگی را به سمت بصره آغاز کرد و برای اولین بار از مرزهای بین المللی عبور کرد. 50 روز قبل ایرانی ها توانسته بودند در عملیات الی بیت المقدس خرمشهر را آزاد کنند. عراق نیروهای رزمی خود را به بهانه حمله اسرائیل به لبنان در بیشتر مناطق ایران عقب کشید و به پشت خطوط مرزی بازگشت. حال نوبت مسئولین نظامی و سیاسی ایران بود که در ادامه جنگ چه تصمیمی بگیرند، ماندن بر سر مرزهای بین المللی و ورود به خاک عراق؟ تصمیم بر سر اینکه کدام گزینه باید انتخاب بشود به امام خمینی سپرده شد و در نهایت دو جلسه شورای عالی دفاع در حضور معظم له برقرار شد تا طرفین ماجرا بتوانند استدلال های خود را بیان کنند. بنا بر بیشتر مصاحبه های برجای مانده درباره این جلسات ایشان در ابتدا با ورود به خاک عراق مخالف بوده اند. بعدتر سیداحمد خمینی در مصاحبه ای عنوان کرد که آقای خمینی حتی با ادامه جنگ نیز مخالف بوده است. در انتهای جلسه دوم امام خمینی با شنیدن استدلالهای مرحوم ظهیر نژاد و محسن رضایی تصمیم گرفتند که ایران عملیات تهاجمی خود را در جنوب ادامه بدهد.
امروز (24ام فروردین1403) که 43 سال از آن روز می گذرد معلوم نیست که در طی آن مذاکرات چه نکاتی مطرح شد و چه کسانی موافق پایان جنگ بودند و چه کسانی اصرار داشتند که ایران باید وارد خاک عراق بشود؟ اما نکته جالب تر این است که صورت جلسه مذاکرات این دو جلسه همزمان با برگزارکردن آنها مکتوب نشد و تنها به ضبط جلسات بر روی نوار کاست اکتفا شد. نوارکاستهایی که اکنون معلوم نیست که کجا و در دستان چه کسانی هستند و در آینده بر علیه چه کسانی ممکن است به کار بروند.
محمدحسن محققی در طی چند مصاحبه که برای نوشتن کتاب اسرار مکتوم با مسئولان نظامی و سیاسی که در آن زمان سمتی داشتند می کند از زبان مسئولان گوناگون قضیه گم شدن این نوارهای را می شنود.
مصاحبه آقای هاشمی رفسنجانی:
هاشمی رفسنجانی در مصاحبه دیگری می گوید:
با پیشنهاد امام(ره) راهحلی انتخاب شد و دیگران هم قبول کردند و آن این بود که اگر میخواهید وارد خاک عراق شوید و ضرورت دارد وارد شویم در جایی وارد شویم که مردم نباشند یا خیلی کم باشند. شما چنین جایی را پیدا کنید و وارد خاک عراق شوید تا هم قدرتتان را نشان بدهید و هم خاطر دشمن راحت نشود. این استراتژیای شد که امام(ره) به ما دادند. متاسفانه بعدا ما نتوانستیم این نوار را پیدا کنیم یا دفتر امام(ره) این نوار را نداد، چون ما دبیرخانهای داشتیم که مذاکراتمان را ضبط میکرد.
مصاحبه با غلامعلی رشید( در همان کتاب اسرار مکتوم):
از جمله دروغ هایی که سالهاست از انواع رسانه های جمعی پخش می شود یکی هم این است که ایران خواسته های خود را در قطعنامه 598 گنجاند و تصویب این قطعنامه در حقیقت به صورت پنهانی ابتکار ایران بوده و سبب شکست سیاستهای منطقه ای ابرقدرتها و قدرتهای بزرگ شده است.
به عنوان مثال گفته های آقای هاشمی رفسنجانی را بخوانیم به نقل از کتاب اسرار مکتوم:
«در یک سال آخر جنگ که مذاکرات فشرده و مهمی بر سر محتوای قطعنامه داشتیم و خود هم اداره می کردم، به نظرم دیپلماس ما بر فعالیتهای عراقی ها و حتی نمایندگان سازمانهای بین المللی غلبه کرد. چون توانستیم بندهایی در قطعنامه بیاوریم که با استناد به همان بندها، عراق متجاوز شناخته شد و ما هم مستحق غرامت شدیم. .... یکی از نکات ظریفی که در همین قطعنامه، نشان از هوشیاری دیپلماسی ایران داشت، جابجایی دو بند از آن بود. در پیش نویس اولیه قطعنامه، ترتیب بندها این گونه بود که اول آتش بس بشود و بعد از آن، نیروهای دو کشور به مرزهای خود برگردند. در لابلای این دو بند هم آمده بود که هر کشوری که تا زمان برگشت نیروها به مرزهای خود، آتش بس را نقض کند، مجرم شناخته می شود. اگر دیپلماسی ما هوشیاری نداشت و ترتیب این دو بند را به همین صورت می پذیرفت، چه بسا عراق پس از اعلام آتش بس تا مدتها به مرها بر نمی گشت و ما هم با توجه به تأکیدی که در قطعنامه بود، نمی توانستیم کاری بکنیم. اما تیم دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران با استدلالات سیاسی توانست، جابجایی این دو بند را در متن قطعنامه به تصویب برساند و همین باعث شد که عراق نتواند شیطنت کند. » (کتاب اسرار مکتوم، نشر بیست و هفت بعثت، 1393، صفحه 124)
هاشمی در مصاحبه ای با روزنامه فرهیختگان می گوید:
طول کشید تا قطعنامه را به نفع ما اصلاح کردند. انصافا دوستان ما در وزارت خارجه که مسئولیت مذاکره را داشتند خوب عمل کردند..... یعنی ما با یک شگرد دیپلماتیک بهگونهای رفتار کردیم که همانهایی که در سازمان ملل همیشه علیه ما رای میدادند اینبار به نفع ما رای دادند
اما از طرف دیگر حسین علایی، فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران در دوران جنگ هشت ساله با عراق میگوید ایران طرحی برای خاتمه جنگ نداشت و قطعنامه ۵۹۸ پختوپز آمریکا و شوروی بود.
سردار علائی در همان کتاب اسرار مکتوم می گوید:
«... قطعنامه 598 را از موضع ضعف پذیرفتیم. یعنی ما 598 را نمی خواستیم بپذیریم، ناچار شدیم.» (کتاب اسرار مکتوم، نشر بیست و هفت بعثت، 1393، صفحه 467)
یا فرمایشات حاج محسن رضایی در همان کتاب:
«دنیا دیگر خودش قطعنامه 598 را صادر کرد و ایران دخالتی در صدور قطعنامه نداشت. در واقع مواد و بندهایش را خودشان تعیین کردند. » (کتاب اسرار مکتوم، نشر بیست و هفت بعثت، 1393، صفحه 189)
داستان از این قرار است که قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل در روز ۲۹ تیر ۱۳۶۶، صادر شد. این قطعنامه برخلاف قطعنامههای قبلی شواری امنیت ذیل فصل هفت منشور ملل متحد (اصول ۳۹ و ۴۰) صادر شد یعنی در صورت قبول نکردن آن توسط یکی از طرفین جنگ می توانست که موجب تحریم اقتصادی یا حمله نظامی قدرتهای جهانی علیه آن کشوربشود.
سفیر وقت ایران در سازمان ملل، سعید رجایی خراسانی در مصاحبه ای در سال 1388 گفت:
«مشکل جمهوری اسلامی این بود که اصرار داشت ما در شورای امنیت شرکت نمی کنیم. این اصرار، اصرار نسنجیده ای از جانب تهران بودد. وقتی اولین قطعنامه علیه ما در شورای امنیت مطرح شد، آقای خاویار پرز دکوئیار و معاونینش به من گفتند بیایید و در شورای امنیت شرکت کنید. گفتم من در این شورا شرکت نمی کنم، چون شما هیچ نکته ای که به نفع کشور ما باشد در این به اصطلاح قطعنامه نگنجانده اید. من بیایم آنجا و فقط صحه بگذارم بر عملکرد شما؟ ایران در شورای امنیت شرکت نمی کند. این سؤال یک سؤال تاکتیکی بود. این موضعی نبود که ایران هرگز در شورای امنیت شرکت نمی کند. در آن زمان به صلاحمان نبود شرکت کنیم و بر عملکرد آنها صحه بگذاریم. بعدا در تهران، این حرکت تاکتیکی را به معنای یک حرکت استراتژیکی گرفتند؛ که ما در شورای امنیت شرکت نمی کنیم. حتی یک بار در تهران به دوستان گفتم؛ با شرایطی که الان پیش آمده، به شورای امنیت بروید تا به صورت معقول در دفاع از خودمان، هماهنگی هایی را انجام دهیم و پیش برویم. تهرانی ها فکر می کردند اگر به شورای امنیت برویم، از مواضع اصولی مان عدول کرده ایم. در حالی که آن شرکت نکردن، یک موضع اصولی نبود. یک موضع مقطعی بود. ما هروقت منافعمان اقتضا کند شرکت می کنیم، هروقت منافعمان افتضا کند، شرکت نمی کنیم. نمی توانیم اینها را موضع اصولی تلقی کنیم. موضع اصولی، منافع ملی است؛ نـه شرکت و عدم شرکت. در آن روز حضرت امام رحمة الله علیه از آنچه من گفته بودم حمایت کردند و خیلی تجلیل کردند. یادم هست برخی دیگر از همکاران، مفصل تلفنی با من صحبت کردند که حتما به شورای امنیت برو و سخنرانی کن. بعدا برایت خیلی خوب است و از این چیزها . . . . گفتم منافع کشور ما تهدید می شود. من بروم آنجا بنشیم؟ من از آنها خواسته ام چند نکته که متضمن حفظ منافع کشور ما باشد، در قطعنامه بگنجانند. اگر گنجاندند می روم و اگر نگنجاندند نمی روم که صرفا دلم خوش باشد به عنوان عضو شورای امنیت بنشینم و حرف بزنم. نام من کبوتر حرم است. نــه. من این کار را نمی کنم. شرکت نکردم و حضرت امام هم این موضع را تایید کردند. اما قرار نبود هرگز در شورای امنیت شرکت نکنیم. هروقت منافعمان اقتضا کند شرکت می کنیم، هر وقت اقتضا نکند شرکت نمی کنیم. ما کشور مستقلی هستیم. منتها متاسفانه در تهران، شرکت در شورای امنیت به معنی یک موضع اصولی تلقی شد و استنباط برخی این بود که اگر شرکت کنیم، یعنی می خواهیم با توحید در بیفتیم. اشهد ان لا اله الا الله. این اشتباهی بود که شد و نمی بایست بشود. من معتقدم در بعضی از مقاطع ما می بایست در شورای امنیت شرکت کنیم.
این داستان مفصل را گفتم برای این نکتۀ محوری دوم: ژاپنی ها آمدند و گفتند: “ما می دانیم که شما تصمیم گرفته اید در شورای امنیت شرکت نکنید. شرکت نکنید. خیلی هم خوب است. ما شورای دیگری درست می کنیم به غیر از شورای امنیت. اعضای آن را هم تو – سعید رجایی خراسانی – انتخاب کن. از اعضای دائمی شورای امنیت هم هر کس را صلاح می دانی در آنجا بگذار. ما طرحی تهیه می کنیم که نـه به ضرر شما باشد، نـه امنیت شما را تهدید کند و نـه امنیت بین المللی منطقه را تهدید کند. با این طرح می توانیم شما را راضی کنیم که در شورای امنیت شرکت نکرده اید. نقطه نظرهای شما را هم در قطعنامه ای که خارج از شورای امنیت تصویب می کنیم می گنجانیم. بعد آن مصوبه را در شورای امنیت مطرح می کنیم؛ بدون اینکه شما در شورای امنیت شرکت کرده باشید”. من به تهران رفتم و به برخی از آقایان که هنوز هم الحمد لله در قید حیات اند، شخصا گفتم:”چنین وضعی پیش آمده و این بهترین شرایطی است که ما می توانیم پیشنهاد کنیم”. من الان نباید آن شرایط را باز کنم. به صلاح کشور نمی دانم. گفتند: “شما بروید به نیویورک، ما به شما خبر می دهیم”. ما به نیویورک رفتیم و دیگر خبری نشد که نشد. در نتیجه آن فرصت خیلی زیبایی که در واقع در اختیار ما بود، کم ارزیابی شد و منقضی شد. »
یعنی بر خلاف دروغ پردازی های هاشمی رفسنجانی، دیپلماتهای ایران در سازمان ملل کوچکترین نقشی در نوشتن قطعنامه 598 نداشتند.
دو روز پس از صدور قطعنامه 598 عراق آن را پذیرفت. در روز بیستم مرداد 1388 رجایی خراسانی در نامه ای به دبیر کل وقت سازمان ملل عدم پذیرش قطعنامه 598 از جانب ایران را اعلام کرد هرچند که آن را رد نکرد. در روز 31 شهریور همان سال آیت الله خامنه، که در آن زمان رئیس جمهور بودند، در سازمان ملل سخنرانی کرد و مجددا از پذیرش رسمی قطعنامه 598 سرباز زدند. اما هاشمی رفسنجانی توضیح نداد که اگر واقعا در نوشتن قطعنامه 598 دست داشته پس چرا ایران این قطعنامه را رد کرد و در نهایت ایران، همان طور که سردار علایی گفته است، پس از یک سال و از روی ناچاری آن را قبول کرد؟
موشک هارپون یکی از بهترین موشکهای ضد کشتی است که در اواخر قرن گذشته ساخته شد. این موشک به صورت گسترده ای توسط ایران در جنگ با عراق به کار گرفته شد. مشخصات این موشک را در اینجا بخوانید.
مقاله تقریبا پژوهشی درباره زرهی ایران در جنگ و عملکرد آن را می توانید در اینجا بخوانید.
رضا کیانی
قبل از عملیات فرمانده ی کل قوا-خمینی روح خدا عراق در منطقه ی سلیمانیه-محمدیه اقدام به یک عملیات شناسایی رزمی به استعداد یک گروهان زرهی و یک گروهان پیاده انجام می دهد. بچه های سپاه، که در خط دفاعی ایران مستقر بودند، دو نفربر زرهی عراق را منهدم می کنند و یک نفربر سالم به دست آنها می افتد. بچه های واحد اطلاعات عملیات سپاه بیسیم نفر بر را از روی آن پیاده می کنند و با همکاری دو نفر از عراقی هایی که به ایران پناهنده شده بودند و یک نفر ایرانی اولین واحد شنود سپاه در جنگ تشکیل می شود.
این واحد با جمع آوری ابزارهای شنود از رژیم قبل (ساواک و ...) و بعضی از ابزارهای شنود سفارت آمریکا تقویت می شود و با تشکیل کادر ثابت و جمع آوری دیگر امکانات تبدیل می شود به یک واحد با کفایت سپاه که مستقیما زیر نظر محسن رضایی کار می کرد.مدیریت واحد شنود ر ا برعهده ی یکی از بچه های کادر سپاه اصفهان گذاشتند به نام علی اسحاقی.
و حالا، علی اسحاقی خاطرات خود را به صورت مصاحبه ای که با مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با ایشان انجام داده اند منتشر کرده اند. کتابی در حدود 600 صفحه که خاطرات زندگی علی اسحاقی از زمانی که در عراق زندگی می کرد(ایشان از ایرانی هایی بودند که در عراق متولد شدند و بعدتر توسط صدام از عراق اخراج شدند) تا زمانی که عضو سپاه شد و بعد پایه گذار واحد شنود شد و در نهایت این واحد را تحویل دیگران داد به دقت و با جزئیات تعریف می کند.
علی اسحاقی با حضور ذهن بالا و حافظه ی قوی بسیاری از زیر و بم های دوران جنگ با عراق را می گوید.اینکه واحد تحت فرمانش چگونه با فریب دادن یک واحد از گارد ریاست جمهوری که قصد ضدحمله بر علیه نیروهای ایران را داشت از شکست در عملیات بیت المقدس جلوگیری می کند و ضدحمله ی عراق را آنقدر معطل می کند که رزمنده های ایران به تمام اهداف خود می رسند. اینکه تدارکات عراق را که از طریق کویت تخلیه می شدند پی گیری می کردند. اینکه جابجایی واحدهای عراقی را در طی عملیاتها شنود می کردند و به واحدهای رزمی فرصت پیدا کردن راهکار جدید می دادند و خیلی مسائل دیگر.
اما یکی از مهمترین بحثهایی که ایشان مطرح می کنند نه مسائل عملیاتی سپاه بلکه مسائل مدیریتی سپاه در سطح کلان است. این قسمت از خاطرات ایشان (که البته به صورت یک فصل جداگانه در کتاب نیامده و برای فهمیدن آن باید کل کتاب را با دقت از سر تا ته خواند) اتفاقا بسیار مهمتر است از دیگر مسائلی که مطرح می کند. با تکیه بر خاطرات اسحاقی نوری بر ساختار داخلی سپاه تابانده می شود و نشان می دهد که سران عالی رتبه ی سپاه همگی انسانهایی مخلص نبودند که فقط به فکر کار در راه خدا باشند و شبها تا صبح را به نماز صبح بگذرانند و صبح را تا شب مشغول مجاهده. این خاطرات نشان می دهد که سپاه هم مثل هر سازمان بروکراتیک دیگری تشکیل شده بود از یک سری آدمها که با همدیگر یارگیری می کردند، بر سر منابع موجود رقابت می کردند، سعی می کردند تا در ساختار فرماندهی قدرت بیشتری پیدا بکنند و در نهایت هر آنچه که بر هر سازمان مدیریتی دیگری حاکم است بر سپاه دوران جنگ هم حاکم بوده است. خلاصه اینکه فرماندهان و سران سپاه نه معصوم بودند و نه علیه السلام.
برای اینکه متهم به کلی گویی نشوم خلاصه ای از داستان را می گویم و شما را حواله می دهم به خود کتاب.
همانطور که گفته شد واحد شنود سپاه قبل از عملیاتهای ثامن الأئمه و طریق القدس شکل می گیرد. در طی پاتک عراق بر روی پل سابله در عملیات طریق القدس شنود به موقع خبردار می شود و از غافلگیر شدن مدافعین ایرانی جلوگیری می کند. تا عملیات فتح المبین این واحد رشد می کند و تا عملیات بیت المقدس تبدیل می شود به واحد جنگ الکترونیک. یعنی هم عملیات شنود را انجام می داد و هم از شنود عراقی ها جلوگیری می کرد و هم سعی می کرد مخابرات عراق را با پارازیت مختل کند. قدرت این واحد به قدری زیاد شده بود که می توانستند فرماندهان ارشد عراق را با دقت شناسایی و مکان یابی کنند و در صورت لزوم حتی بر روی خط آنها بروند و پس از اختلال در بیسیم های آنها کنترل نیروهای زیر دست آنها را به دست بگیرند.عراقی ها هم که متوجه می شوند شروع می کنند به روی آوردن به مخابرات با سیم و همچنین استفاده از رمزکننده ها. رمزکننده ها به عنوان یک واسطه بین فرد و بیسیم قرار می گیرد و قبل از مخابره ی پیام فرد ابتدا فرکانسهای صوتی او را به هم می ریزد و تنها بیسیمهایی که مجهز به رمزکننده هستند می توانند پیام واقعی مخابره کننده ی خبر را به صورت واضح بشنوند. در این مقطع از طریق خود عراقی هایی که برای ایران کار می کردند واحد شنود به یک متخصص الکترونیک عراقی شیعه ساکن سوئیس متصل می شوند. این متخصص به ایران می آید و برای شکستن مخابرات دستگاه های رمزشکن یک نمونه ی مقدماتی برای اسحاقی می سازد اما یکی دیگر از واحدهای سپاه(که اسحاقی از آن نام نمی برد) به گونه ای با او رفتار می کنند که او ناچار می شود از ایران برود و به همین دلیل پروژه اش نیمه کاره می ماند. اسحاقی برای ادامه ی کار به سراغ دانشگاه های داخلی می رود و سعی می کند تا تعدادی از استادان و دانشجویان علاقمند و با استعداد را برای کار بر روی تجهیزات مخابراتی عراق به کار بگیرد. اسحاقی در پی این بود که کمبودهای واحد خود را با تکیه بر ظرفیت علمی موجود در داخل کشور جبران کند. اوجه موفقیتهای اسحاقی و واحد زیردستش در عملیات والفجر هشت به دست آمد. این موفقیتها واحد جنگال را تبدیل به مروارید گرانبهایی کرد. اطلاعات به روز و دقیقی که این واحد جمع آوری می کرد می توانست به ابزار قدرت تبدیل بشود. تا این زمان جنگال به یکی از مهمترین منابع اطلاعاتی محسن رضایی تبدیل شده بود و رضایی بدون مشورت با اسحاقی هیچ عملیاتی را تصویب نمی کرد. به دلیل نفوذ فوق العاده ی این واحد بعضی از افرادرده بالای سپاه سعی کردند تا کنترل این واحد را در دست بگیرند تا بتوانند نفوذ و قدرت خود را افزایش بدهند. مثلا بدون هماهنگی با اسحاقی نمایشگاهی از دستآوردهای جنگال برگذار می کنند و نماینده ی کشورهای دوست ایران را هم دعوت می کنند تا از نمایشگاه بازدید کنند. در نتیجه تمام تجهیزاتی که جنگال داشت یا ساخته بود یا از طریق واسطه دریافت کرده بود در معرض دید قرار گرفت. اسحاقی گمان می کرد که ممکن است عراق در نمایندگی کشورهایی مثل سوریه یا لیبی یا... نفوذی داشته باشد و با برگزاری این نمایشگاه تمامی توان جنگال ایران برای عراق فاش بشود. این ضربه ی حساب شده سبب شد تا اسحاقی به شدت از ادامه ی کار در جنگال دلسرد بشود. اسحاقی با دلخوری جنگال را ترک می کند و واحد مخابرات (یعنی واحدی که فقط کار پشتیبانی و فنی انجام می دهد و نه اطلاعاتی یا رزمی) سپاه کنترل جنگال را در دست می گیرد. این قهر کردن اندکی قبل از عملیات کربلای 4 روی می دهد. اما مشکل جنگال با رفتن اسحاقی نه تنها کم نمیشود بلکه وسعت می گیرد. عدم درک صحیح واحد مخابرات از جنگال و وظایف آن سبب می شود به تدریج دیگر افراد مهم جنگال هم از جنگال جدا بشوند و به واحدهای دیگر منتقل بشوند. ترکش رقابت بین واحدهای مختلف سپاه دست آخر دامان جنگال را گرفت و آن را تبدیل کرد به یک شیر بی یال و دم اشکم. جمله ی خود اسحاقی را بخوانید:« در ستاد فرماندهی سپاه فراز و نشیب در مسائل سیاسی خیلی به وجود می آمد. از این فراز و نشیب ها در عقبه خیلی زیادبود.» اسحاقی شاید نخواست که واضح تر از این رقابتهای درون سپاه را توضیح بدهد اما همین جمله اش می تواند بسیاری از حقایق را به اندازه ی کافی رو کند.
بازهم توصیه می کنم کتاب را با دقت از سر تا ته بخوانید. دریایی از اطلاعات گرانبها در آن است که در هیچ جای دیگری نمی یابید.
مشخصات کتاب:
تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت علی اسحاقی (جنگ الکترونیک)
به کوشش یدالله ایزدی
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس 1397
591 صفحه
شابک 0-82-5453-600-978
برادر، دوست و سرور عزیزم جعفر شیرعلی نیا اخیرا یادداشتی در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است با عنوان بالا: چرا جنگ، هشت سال طول کشید؟
شیرعلی نیا در یادداشت خود، که خود قسمتی از کتاب بزرگتری است که مجوز انتشار نگرفت، با تکیه بر نقل قولهایی که از منابع منتشر شده توسط سپاه پاسداران استخراج شده اند سعی در پاسخ به این سوال دارد. نوشته های شیرعلی نیا دو مشخصه اصلی دارند:
شیرعلی نیا تا جایی که در توان دارد سعی می کند تا قضایای جنگ ایران و عراق را با عینک بی طرفی ببیند.
شیرعلی نیا بر اساس منابع و شواهد می نویسد. قسمت عمده ای از نوشته های او بر اساس منابع و اسنادی هستند که ارگانهای مسلح مانند سپاه و ارتش منتشر کرده اند.
همین دو خصیصه شیرعلی نیا را از دیگر محققان عرصه تاریخ جنگ جدا می کند. با یقین بالای 95 درصد می توان گفت که نوشته های شیرعلی نیا بهترین نوشته های تحقیقی/تاریخی حال حاضر درباره جنگ ایران و عراق هستند و شیرعلی نیا یک سر و گردن بالاتر از دیگر محققان این حوزه قرار گرفته است.
اما در این آخرین نوشتار شیرعلی نیا به جای پاسخ دادن به سوال اساسی چرایی طول کشیدن جنگ ایران و عراق، فقط و فقط تکیه کرده است بر نقل خود. در نتیجه، یادداشت بالا تحلیلی به دست می دهد که تحلیل خود شیرعلی نیا نیست بلکه روایتی دست دوم است از تحلیل دیگران. ما، و دیگر خوانندگان علاقمند به تاریخ، از شیرعلی نیا انتظار داریم که در هنگام ورود به مسائل تاریخی با سند و مدرک حرف بزند. این اولین و مهمترین گام هر تاریخ نویس است که نوشته هایش را بر مبنای اسناد و منابع تاریخی متقن کند. اما از سوی دیگر، انتظار می رود که شیرعلی نیا، به عنوان تحلیل گر و نه مورّخ، تحلیل شخصی خود را نیز به منابع و اسناد موجود اضافه کند. فقدان این عنصر اساسی در یادداشت اخیر شیرعلی نیا آن را از درجه تحلیل به درجه روایت گری فروکاسته است.
برای اینکه واعظ غیر معتظ نشوم و آماج ملامت خوانندگان این وبلاگ قرار نگیرم اجازه بدهید که من هم تحلیل شخصی خود را از علت طولانی شدن جنگ ایران و عراق ارائه دهم، با این تذکر که این تحلیل یک تحلیل شخصی است. در حال حاضر به دلیل گرفتاری هایی که دارم بعید است که بتوانم ارجاعی به منابع و اسناد داشته باشم.
همان طور که می دانیم، جنگ ایران و عراق در سال 1359 شروع شد و در سال 1367 به پایان رسید. بسیاری بر این باور هستند که پس از بازپس گرفتن خرمشهر توسط ایران این امکان وجود داشت که هر دو کشور بر سر میز مذاکره بنشینند و به جای بازی در صحنه جنگ اهداف خود از ادامه جنگ را در حوزه دیپلماسی پی گیری کنند. این اتفاقی است که نیفتاد و بنابراین نمی توانیم تحلیلی به دست بدهیم که اگر ایران و عراق در همان زمان به صورت جدی به دنبال حل مشکلات خود از راه مذاکره بودند چه حاصل می شد. هر چه که بود، جنگ بین دو کشور در حدود شش سال دیگر هم به طول انجامید.
همان طور که در یادداشت شیرعلی نیا خواندید، با عنایت به رویکرد دو طرف اصلی درگیری، علتهای بیشماری را می توان برای طولانی شدن جنگ ذکر کرد. از دید من تمامی موارد بالا در جای خود درست بوده و نیاز به مداقه بیشتر دارد. با این وجود، گمان من بر این است که دو خصوصیت اصلی، که از سر اتفاق بین رهبران سیاسی و نظامی هر دو کشور مشترک بود، علت اصلی ادامه جنگ بود. این دو خصوصیت عبارتند از:
هم ایران و هم عراق دشمنان خود را بسیار ضعیفتر از آنچه که بودند فرض می کردند. حمله هوایی سراسری عراق و پاسخ غافلگیرکننده نیروی هوایی ایران در روزهای آغازین جنگ به خوبی نشان می دهد که طرف عراقی در تخمین صحیح توان نظامی ایران آشکارا دچار اشتباه شده است. البته این قسمتی از قضیه است. اشکال اساسی استراتژی عراق مسابقه با زمان بود. عراق به درستی فهمیده بود که برای تهیه یک جدول زمانی صحیح، که بر اساس آن بتواند به ایران حمله کند و به اهداف نظامی و سیاسی خود برسد، تحت فشار زمان است. زمان به سرعت می گذشت و عراق می دانست که با گذشت بیشتر زمان ایران توان دفاعی خود را بیشتر از گذشته تقویت خواهد کرد و در انتها عراق آن لحظه طلایی برای حمله به ایران را از دست خواهد داد. در نتیجه، عراق برای استفاده مناسب از زمان ناچار شد تا بسیاری از نیازهای نظامی خود را قربانی کند. از جمله مهمترین این موارد برای عراق می توان به دو مورد اشاره کرد:
در مهر 1359 عراق نه نیروی دریایی قابل اتکایی داشت و نه هوانیروز کارآمدی. به همین دلیل عراق دچار دو ضعف اساسی در ابعاد استراتژیکی و تاکتیکی شد. در بعد استراتژی، عراق هیچ گاه نتوانست شیر نفت ایران را ببندد و با تکیه بر فشار اقتصادی ایران را در صحنه جنگ به زانو در بیاورد. در بعد تاکتیکی، عراق هیچ گاه نتوانست در حملات اولیه خود از پشتیبانی موثر هوانیروز بهره گیری کند و همین امر، به همراه قدرت هوانیروز ایران، ابتکار عمل نیروی زمینی عراق را در بسیاری از صحنه ها بر باد داد.
به صورت خلاصه می توان گفت که عراق آنچنان توان دفاعی ایران را دست کم گرفته بود که هیچ نقشه جایگزینی برای طرح های نظامی خود در نظر نمی گرفت. نظامیان عراقی هر جا که عراق به مانع بر می خوردند، مثلا خرمشهر و سوسنگرد، به جای اینکه به دنبال یک راه حل بدیل باشند فقط و فقط به در بسته می زدند.
همین روحیه دست کم گرفتن دشمن در اردوی ایران هم حاکم بود. برنامه ریزهای غلط، اشتباه و بی موقع نبردهای زمینی پس از بازپس گیری خرمشهر و شکست در همگی آنها گواه این ادعا است. در هنگام برنامه ریزی عملیات رمضان، استراتژیستهای ایرانی حتی به خودشان زحمت ندادند که برای فتح بصره برنامه ریزی کنند. نقشه های منتشر شده توسط سپاه از مراحل نهایی عملیات رمضان، آنچه که طراحی شد و نه آنچه که در عمل اجرا شد، به خوبی نشان می دهند که آخرین فلشهای ایران به تنومه ختم می شوند. از دید فرماندهان و سیاسیون ایرانی کافی بود که رزمندگان ایرانی بتوانند خود را به تنومه برسانند تا شیعیان بصره بر علیه دولت عراق شورش و کلید طلایی شهر را دو دستی تقدیم ایرانی ها کنند. برنامه ریزی های مبتنی بر دست کم گرفتن دشمن پس از سوم خرداد 1361 آنقدر زیادند که تنها نام بردن از آنها منجر به ایجاد یک فهرست بی سر و ته خواهد شد.
مورد بعدی که بازهم در هر دو طرف درگیری شایع بود دست بالاگرفتن خود بود. ایران خود را تنها آماج امپریالیست شرق و غرب در منطقه و قربانی توطئه های جهانی می دانست. از دید ایرانی ها عراق تنها مترسکی بود که به دستور اربابان خود وارد خاک ایران شده بود تا از پیشروی افکار انقلابی در منطقه جلوگیری کنند. آنها عراق را برای رویارویی حقیر می دانستند و همواره در آرزوی فرصتی بودند تا بتوانند حساب خود را با آمریکا و شوروی (سابق) به صورت رو در رو صاف کنند. ایرانی ها آنقدر خود را مهم می دانستند که برای رسیدن به پیروزی در تمام طول جنگ حاضر به همکاری با هیچ قدرت بزرگی نشدند. دست بالا گرفتن خود به جایی رسید که تنها در سال 1366 بود که مسئولان ایرانی به این نتیجه رسیدند که باید تمامی منابع و امکانات کشور را در خدمت جنگ بگذارند. انگار که از دید آنها جنگ جریانی بود که خواهی نخواهی با پیروزی ایران به پایان خواهد رسید. نه تنها ایران در حوزه نظامی خود را قدرت اول منطقه می دانست، بلکه حتی در حوزه های دیپلماسی و اقتصادی هم آنچنان دچار غرور و نخوت شده بود که کوچکترین تغییری در ریل گذاری خود انجام نداد.
عراقی ها هم از سوی دیگر دچار همین غرور کاذب و تعصب بودند. آنها نیز خود را سپر محافظ تمامی اعراب در برابر زورگویی های عجم می دانستند. عراق برای خود وظایف تاریخی تعریف کرده بود که آشکارا از حوزه امکانات این کشور خارج بود. سردمداران عراق بالقوه خود را جایگزین مصر می دیدند و با پاک شدن مصر از معادلات منطقه ای، پس از صلح با اسرائیل، آشکارا سعی داشتند که جای این کشور را بگیرند و خود را به عنوان رهبر اعراب پیشرو جای بزنند. در حوزه نظامی استراتژی غلط عراق سبب شد تا تقریبا تمامی زمینهایی را که در ابتدای جنگ گرفته بودند پس از دو سال پس بدهند و سپس مجبور شوند که در خاک خود بجنگند. استراتژیستهای عراقی به غلط فکر می کردند که خطوط دفاعی آنها به قدری قوی است که پس از فرورفتن در لاک دفاعی تنها لازم است صبر کنند تا خود ایرانی ها پیشنهاد مذاکره بدهند و دست از فعالیت نظامی بکشند.
برای هر دو مورد بالا، دست کم گرفتن حریف و دست بالاگرفتن خود، می توان دها شاهد از میان منابع و اسناد جنگ به دست آورد. شاید یادداشتها و کتابهای شیرعلی نیا بهترین مثالها را در اختیار خواننده قرار بدهند. همان طور که ذکر شد علتهای زیاد دیگری را می توان برای ادامه دار شدن آتش جنگ ایران و عراق ذکر کرد. شاید در فرصتی دیگر فهرست کوتاهی از آنها را تهیه کردم. تا آن موقع خدا نگهدارتان.
رضا کیانی موحد
مردم خوزستان بهتر لمس کرده اند که جنگ اتفاق نامبارکی است؛ اگرچه دفاع مقدس زیباست.
سید حسن خمینی.
اون قدیم ندیم ها یه آدمهایی بودن که بهشون می گفتن بحرالعلوم یا جامع معقول و منقول یا علامه. افرادی بودند که هم در علم دین و هم در علوم غیر دینی زمان خودشون استاد بودند و دود چراغ خورده. نمونه های قدیمی ش افرادی بودند مثل ابن سینا و بیرونی و متاخرترش مثل شیخ بهایی. اما جدیدا به برکت تکنولوژی دائم تعداد علامه ها داره زیاد میشه و خلاصه هر کسی برای خودش علامه است. از جمله ی این افراد یکی هم سیدحسن خمینی فرزند برومند سیداحمد خمینی و نوه ی حضرت امام خمینی (ره) هستند که خواسته و ناخواسته به مقام علامگی رسیده اند. البته کاش ایشان موقع اظهار نظر کردن نیم نگاهی هم به پشت سر می انداختند و دست کم آبروی پدربزرگشان را هم در نظر می گرفتند.
ایشان در ادامه ی فرامایشاتی که در بالا جمله از آن را خواندید فرمودند که:
«جنگ ها یک کارکرد دیگر هم داشته اند و آن اینکه ملت سازی می کنند.»
یعنی اگه ایران با عراق نمی جنگید ملت ایران هم وجود نداشت... تعریف جدیدی که ایشان از ملت و ملیت ارائه کرده حتما باید در واژه نامه های بزرگ جهان مثل وبستر و آکسفورد و لاروس و البته المنجد ثبت بشه... واقعا حیفه اهل دنیا از این همه علم و دانش بی بهره باشن.
اطلاعات تاریخی ایشون هم از تاریخ معاصر البته بی نظیره:
... می گویند رضا شاه چند ماه قبل از شهریور 1320 به بازدید یکی از لشکرها رفته بود و به فرمانده خارجی لشکر ایرانی می گوید، اگر متفقین به ایران حمله کنند این لشکر چند روز می تواند مقاومت کند؟ او می گوید بفرمایید چند ساعت! به روز هم نمی کشد! بعد که رضا شاه بیرون می آید به او می گویند چرا آنقدر تلخ گفتی؟ او می گوید خیلی شیرین گفتم؛ باید می گفتم چند دقیقه! همین هم شد و فروپاشی ارتش رضاشاه به دقیقه هم نکشید.
البته ایشان به رضا شاه آوانس دادند چون فروپاشی ارتش رضا شاه به دقیقه که چه عرض کنم اصلا به ثانیه هم نکشید. یعنی همین که شوروی از شمال و انگلیس از غرب و جنوب وارد ایران شدند همه چی خود به خود تموم شد. ارتش رضا شاه مثل کامپیوتر هنگ کرد و همون جا شات دان شد.
تازه شم....اصلا شما ها می دونستید که در زمان رضا شاه فرماندهان لشکرهای ایران رو از سن سیر و وست پوینت می آوردن....؟ نمی دونستید که....محض خاطر دوستانی که اطلاعات تاریخی شون رو از شبکه ی معاند من و تو میگیرن عرض می کنم که اسامی لشکرهای ایران در شهریور بیست و اسامی فرماندهان شون به صورت زیر بوده:
1. لشکر 1 مرکز: به فرماندهی مارشال دوگل.
2. لشکر 2 مرکز: به فرماندهی ژنرال پاتون.
3. تیپ مکانیزه مستقل تهران: به فرماندهی ژنرال دوایت آیزنهاور.
4. لشکر3 شمال شرق:به فرماندهی ژنرال داگلاس مک آرتور.
5. لشکر 4 شمال غرب: به فرماندهی ژنرال عمر برادلی.(این یکی رو استثنائا رضا شاه از اهل سنت استفاده کرده بوده که توازن بین شیعه و سنی رو حفظ بکنه)
6. لشکر 5 کردستان: به فرماندهی ژنرال یاماشیتا معروف به ببر مالزی.
7. لشکر 6 خوزستان: به فرماندهی ژنرال اُرد وینگیت. ( این یکی هم از نوادگان اشکانیان بوده. دست کم یه ذره خون ایرانی داشته)
8. لشکر 7 فارس: به فرماندهی ژنرال برنارد مونتگومری.
9. لشکر 8 کرمان: به فرماندهی ژنرال هانس گودریان.
10. لشکر 9خراسان: به فرماندهی ژنرال والتر مودل.
11. لشکر 10 گرگان: به فرماندهی فیلدمارشال روندشتت.
12. لشکر11 گیلان: به فرماندهی مارشال رومل.
13. لشکر12کرمانشاه:به فرماندهی ژنرال لکلرک.
14. لشکر 13 اصفهان: به فرماندهی فیلد مارشال فون پاولوس.
15. لشکر 14 مکران: به فرماندهی فیلد مارشال آرچیبالد ویول.
16. لشکر 15 اردبیل:به فرماندهی مارشال ژوکوف.
17. لشکر 16 لرستان: به فرماندهی مارشال بوریس شاپوشینکوف.
18. لشکر17 خوی: به فرماندهی مارشال تیتو.
19. لشکر 18تربت جام:به فرماندهی فلید مارشال فون کلیست.
البته ایشان در تاکتیک و استراتژی هم کم نمیارن. جمله ی زیر رو باید سن تزو در کتاب هنر جنگ می نوشته ولی چون فراموش کرده بود سیدحسن به جهانیان این جمله ی مهم رو یاداوری کرده:
سرباز وقتی می جنگد که مادرش برای او آش پشت پا درست کند
البته چون ناپلئون گفته سرباز روی شکمش راه می ره احتمالا باید اون جمله رو هم تصحیح کنیم و بنویسیم سرباز روی آش پشت پای مادرش راه میره.
البته ایشان در علم جامعه شناسی هم دستی دارند و درباره ی مسائل روز جامعه هم نظر می دهند:
فرار مغزها به خاطر این است که آدمی می گوید گلیم خودم را از آب بیرون بکشم؛ اما نمیپرسد مردم چه می شوند؟
حالا سوال ما مردم اینه که اگر بحث فرار مغزها مطرحه لطفا سید حسن توضیح بدهند که دختر عمه و نوه عمه ی بزرگوارشان در دیار غرب دقیقا چطور داره گلیم مردم ایران رو از آب بیرون میکشن تا بالاخره مردم هم روشن بشن.البته ما به آقا سید زحمت نمیدیم... خود دختر عمه شون به وضوح گفته ان که چرا نوه عمه ی بزرگوارشون رو فرستادند به دیار کفر: از برای تقویت دین و ایمان. حالا چرا باید بزرگان کشور بچه ها و نوه هاشون رو برای تقویت دین به جای نجف و کربلا بفرستن تورنتوو لوس آنجلس البته معمایی هست که فقط جستجوگران اهرام مصر باستان باید کشف رمز بکنن.
سید حسن البته فرمایشات دیگری هم داشته اند که می توانید در اصل خبر(اینجا) آنها را هم بخونید و به فیض اکمل برسید البت.
پی نوشت: آثار خوف خدا و فشار قبر و نکیر و منکر و ترازوی عدل الهی رو به خوبی می تونید در قطر گردن و شکم این عزیز بزرگوار ببینید.