جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

سعد الدین شاذلی، کروکودیل نیل

 در روز 6 اکتبر 1973 سربازان مصری با موفقیت از کانال سوئز عبور کرده و وارد صحرای سینا شدند. آنها خط دفاعی بارلِو را خنثی کردند و شیرازه ارتش اسرائیل را از هم دریدند. معمار این حمله بی نظیر تاریخی ژنرال سعدالدین شاذلی بود. زندگی نامه کوتاه او را بخوانیم.

اریک فون مانشتاین؛ بزرگترین مغز متفکر دستگاه نظامی هیتلر

هر صد سال یک نفر نظامی چون فون مانشتاین به دنیا می آید. مانشتاین معمار اصلی حمله آلمان به فرانسه و دور زدن خط دفاعی ماژینو بود. اگر اشتباه ها و غرورهای هیتلر دست و پای امثال مانشتاین را نبسته بود شاید سرنوشت جنگ جهانی دوم به گونه ای دیگر رقم می خورد. زندگیننامه او را با هم بخوانیم.

Mohsen Rezaei vs. Abbas Babaei; Another scene of jihadi management



http://s7.picofile.com/file/8390252968/20190923_090322.jpg
جالبترین شعاری که در دو سه سال اخیر به گوش می رسد این است که مملکت نیاز دارد به مدیریت جهادی و البته منظور از مدیریت جهادی چیزی نیست جز ادامه ی همان روشهای مدیریتی که در زمان جنگ با عراق دیدیم. برای بسیاری که آن سالها را به خاطر نمی آورند و یا نبودند که به خاطر بیاورند هر از چندی بد نیست که نمونه هایی از مدیریت جهادی را نشان داد تا بدانیم که قرار است چه گونه سیستمی بر تمامی شئونات کشور حاکم شود.
متن زیر از کتاب جاده ی استراتژیک است. کتابی که توسط مرکز اسناد دفاع مقدس سپاه منتشر شده و به عملیات والفجر 8 اختصاص دارد. در طی یکی از جلسات حاج/دکتر/سردار محسن رضایی از رابط نیروی هوایی درخواست پشتیبانی نزدیک هوایی نیروهای رزمنده در حوالی کارخانه نمک می کند. رابط نیروی هوایی سرگرد عباس بابایی است که چندی بعد توسط آتش خودی مدافعین مرزهای هوایی کشور در کابین عقب اف-5 تیر می خورد و قبل از اینکه خلبان بتواند هواپیما را در فرودگاه بنشاند به فیض شهادت نائل می شود.
خلاصه اینکه از حاج محسن اصرار و از سرگرد بابایی انکار. از سرگرد بابایی اینکه نره و از حاج محسن این که بدوش. در نهایت حاج محسن جمله ای می فرماید که عمق روشهای مدیریتی جهادی را می توان در آن دید:
رضایی: نه بیاید این جا [اشاره به نقطه ای روی نقشه] یاد می گیرد.
بابایی: آنچنان تجربه ای ندارد که بتواند بگردد.
رضایی: خب یاد می گیرند، می گویم یاد می گیرند مرد حسابی!
بابایی: [با خنده] همه شان زمین می خورند بعد یاد می گیرند.
رضایی: چرا؟ خب اگر کسی زمین نخورد که یاد نمی گیرد. .
یعنی شما الان فکر کردید که حاج محسن این جمله ی حکیمانه را بابت شوخی و عوض شدن جو جلسه بر زبان راند؟ حاش و کلا! ادامه اش را بخوانید:
در این عملیات بچه ها کلی تجربه کسب کرده اند. باید به آنها فشار بیاورید که قوی بشوند.
یعنی حاج محسن فکر کرده که خلبانی هواپیمای جنگی احتمالا باید چیزی در مایه های رانندگی فرغون باشد. یک لحظه حتی فکر نمی کند که اگر هواپیمای جنگی هدف قرار بگیرد دیگر احتمالا فرصتی برای خلبانش باقی نمی ماند که بخواهد تجربه کسب کند.
در انتها هم عباس بابایی می گوید در همین دو- سه روزی که از آغاز عملیات گذشته فقط 4 فروند هواپیما را با آتش خودی از دست داده ایم 

خلاصه که این روش های مدیریت جهادی به احتمال قریب به یقین پس از تمام شدن دولت تدبیر و امید قرار است که امورات مملکت را به دست بگیرد. بد نیست که از الان با آن آشنا بشوید.
فایل کامل این جلسه را از اینجا دانلود کنید، بخوانید و نکته های اساسی آن را از دست ندهید.

ولاضالین

رضا کیانی

قبل از عملیات فرمانده ی کل قوا-خمینی روح خدا عراق در منطقه ی سلیمانیه-محمدیه اقدام به یک عملیات شناسایی رزمی به استعداد یک گروهان زرهی و یک گروهان پیاده انجام می دهد. بچه های سپاه، که در خط دفاعی ایران مستقر بودند، دو نفربر زرهی عراق را منهدم می کنند و یک نفربر سالم به دست آنها می افتد. بچه های واحد اطلاعات عملیات سپاه بیسیم نفر بر را از روی آن پیاده می کنند و با همکاری دو نفر از عراقی هایی که به ایران پناهنده شده بودند و یک نفر ایرانی اولین واحد شنود سپاه در جنگ تشکیل می شود.

این واحد با جمع آوری ابزارهای شنود از رژیم قبل (ساواک و ...) و بعضی از ابزارهای شنود سفارت آمریکا تقویت می شود و با تشکیل کادر ثابت و جمع آوری دیگر امکانات تبدیل می شود به یک واحد با کفایت سپاه که مستقیما زیر نظر محسن رضایی کار می کرد.مدیریت واحد شنود ر ا برعهده ی یکی از بچه های کادر سپاه اصفهان گذاشتند به نام علی اسحاقی.

و حالا، علی اسحاقی خاطرات خود را به صورت مصاحبه ای که با مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با ایشان انجام داده اند منتشر کرده اند. کتابی در حدود 600 صفحه که خاطرات زندگی علی اسحاقی از زمانی که در عراق زندگی می کرد(ایشان از ایرانی هایی بودند که در عراق متولد شدند و بعدتر توسط صدام از عراق اخراج شدند) تا زمانی که عضو سپاه شد و بعد پایه گذار واحد شنود شد و در نهایت این واحد را تحویل دیگران داد به دقت و با جزئیات تعریف می کند.

علی اسحاقی با حضور ذهن بالا و حافظه ی قوی بسیاری از زیر و بم های دوران جنگ با عراق را می گوید.اینکه واحد تحت فرمانش چگونه با فریب دادن یک واحد از گارد ریاست جمهوری که قصد ضدحمله بر علیه نیروهای ایران را داشت از شکست در عملیات بیت المقدس جلوگیری می کند و ضدحمله ی عراق را آنقدر معطل می کند که رزمنده های ایران به تمام اهداف خود می رسند. اینکه تدارکات عراق را که از طریق کویت تخلیه می شدند پی گیری می کردند. اینکه جابجایی واحدهای عراقی را در طی عملیاتها شنود می کردند و به واحدهای رزمی فرصت پیدا کردن راهکار جدید می دادند و خیلی مسائل دیگر.

اما یکی از مهمترین بحثهایی که ایشان مطرح می کنند نه مسائل عملیاتی سپاه بلکه مسائل مدیریتی سپاه در سطح کلان است. این قسمت از خاطرات ایشان (که البته به صورت یک فصل جداگانه در کتاب نیامده و برای فهمیدن آن باید کل کتاب را با دقت از سر تا ته خواند) اتفاقا بسیار مهمتر است از دیگر مسائلی که مطرح می کند. با تکیه بر خاطرات اسحاقی نوری بر ساختار داخلی سپاه تابانده می شود و نشان می دهد که سران عالی رتبه ی سپاه همگی انسانهایی مخلص نبودند که فقط به فکر کار در راه خدا باشند و شبها تا صبح را به نماز صبح بگذرانند و صبح را تا شب مشغول مجاهده. این خاطرات نشان می دهد که سپاه هم مثل هر سازمان بروکراتیک دیگری تشکیل شده بود از یک سری آدمها که با همدیگر یارگیری می کردند، بر سر منابع موجود رقابت می کردند، سعی می کردند تا در ساختار فرماندهی قدرت بیشتری پیدا بکنند و در نهایت هر آنچه که بر هر سازمان مدیریتی دیگری حاکم است بر سپاه دوران جنگ هم حاکم بوده است. خلاصه اینکه فرماندهان و سران سپاه نه معصوم بودند و نه علیه السلام.

برای اینکه متهم به کلی گویی نشوم خلاصه ای از داستان را می گویم و شما را حواله می دهم به خود کتاب.

همانطور که گفته شد واحد شنود سپاه قبل از عملیاتهای ثامن الأئمه و طریق القدس شکل می گیرد. در طی پاتک عراق بر روی پل سابله در عملیات طریق القدس شنود به موقع خبردار می شود و از غافلگیر شدن مدافعین ایرانی جلوگیری می کند. تا عملیات فتح المبین این واحد رشد می کند و تا عملیات بیت المقدس تبدیل می شود به واحد جنگ الکترونیک. یعنی هم عملیات شنود را انجام می داد و هم از شنود عراقی ها جلوگیری می کرد و هم سعی می کرد مخابرات عراق را با پارازیت مختل کند. قدرت این واحد به قدری زیاد شده بود که می توانستند فرماندهان ارشد عراق را با دقت شناسایی و مکان یابی کنند و در صورت لزوم حتی بر روی خط آنها بروند و پس از اختلال در بیسیم های آنها کنترل نیروهای زیر دست آنها را به دست بگیرند.عراقی ها هم که متوجه می شوند شروع می کنند به روی آوردن به مخابرات با سیم و همچنین استفاده از رمزکننده ها. رمزکننده ها به عنوان یک واسطه بین فرد و بیسیم قرار می گیرد و قبل از مخابره ی پیام فرد ابتدا فرکانسهای صوتی او را به هم می ریزد و تنها بیسیمهایی که مجهز به رمزکننده هستند می توانند پیام واقعی مخابره کننده ی خبر را به صورت واضح بشنوند. در این مقطع از طریق خود عراقی هایی که برای ایران کار می کردند واحد شنود به یک متخصص الکترونیک عراقی شیعه ساکن سوئیس متصل می شوند. این متخصص به ایران می آید و برای شکستن مخابرات دستگاه های رمزشکن یک نمونه ی مقدماتی برای اسحاقی می سازد اما یکی دیگر از واحدهای سپاه(که اسحاقی از آن نام نمی برد) به گونه ای با او رفتار می کنند که او ناچار می شود از ایران برود و به همین دلیل پروژه اش نیمه کاره می ماند. اسحاقی برای ادامه ی کار به سراغ دانشگاه های داخلی می رود و سعی می کند تا تعدادی از استادان و دانشجویان علاقمند و با استعداد را برای کار بر روی تجهیزات مخابراتی عراق به کار بگیرد. اسحاقی در پی این بود که کمبودهای واحد خود را با تکیه بر ظرفیت علمی موجود در داخل کشور جبران کند. اوجه موفقیتهای اسحاقی و واحد زیردستش در عملیات والفجر هشت به دست آمد. این موفقیتها واحد جنگال را تبدیل به مروارید گرانبهایی کرد. اطلاعات به روز و دقیقی که این واحد جمع آوری می کرد می توانست به ابزار قدرت تبدیل بشود. تا این زمان جنگال به یکی از مهمترین منابع اطلاعاتی محسن رضایی تبدیل شده بود و رضایی بدون مشورت با اسحاقی هیچ عملیاتی را تصویب نمی کرد. به دلیل نفوذ فوق العاده ی این واحد بعضی از افرادرده بالای سپاه سعی کردند تا کنترل این واحد را در دست بگیرند تا بتوانند نفوذ و قدرت خود را افزایش بدهند. مثلا بدون هماهنگی با اسحاقی نمایشگاهی از دستآوردهای جنگال برگذار می کنند و نماینده ی کشورهای دوست ایران را هم دعوت می کنند تا از نمایشگاه بازدید کنند. در نتیجه تمام تجهیزاتی که جنگال داشت یا ساخته بود یا از طریق واسطه دریافت کرده بود در معرض دید قرار گرفت. اسحاقی گمان می کرد که ممکن است عراق در نمایندگی کشورهایی مثل سوریه یا لیبی یا... نفوذی داشته باشد و با برگزاری این نمایشگاه تمامی توان جنگال ایران برای عراق فاش بشود. این ضربه ی حساب شده سبب شد تا اسحاقی به شدت از ادامه ی کار در جنگال دلسرد بشود. اسحاقی با دلخوری جنگال را ترک می کند و واحد مخابرات (یعنی واحدی که فقط کار پشتیبانی و فنی انجام می دهد و نه اطلاعاتی یا رزمی) سپاه کنترل جنگال را در دست می گیرد. این قهر کردن اندکی قبل از عملیات کربلای 4 روی می دهد. اما مشکل جنگال با رفتن اسحاقی نه تنها کم نمیشود بلکه وسعت می گیرد. عدم درک صحیح واحد مخابرات از جنگال و وظایف آن سبب می شود به تدریج دیگر افراد مهم جنگال هم از جنگال جدا بشوند و به واحدهای دیگر منتقل بشوند. ترکش رقابت بین واحدهای مختلف سپاه دست آخر دامان جنگال را گرفت و آن را تبدیل کرد به یک شیر بی یال و دم اشکم. جمله ی خود اسحاقی را بخوانید:« در ستاد فرماندهی سپاه فراز و نشیب در مسائل سیاسی خیلی به وجود می آمد. از این فراز و نشیب ها در عقبه خیلی زیادبود.» اسحاقی شاید نخواست که واضح تر از این رقابتهای درون سپاه را توضیح بدهد اما همین جمله اش می تواند بسیاری از حقایق را به اندازه ی کافی رو کند.

بازهم توصیه می کنم کتاب را با دقت از سر تا ته بخوانید. دریایی از اطلاعات گرانبها در آن است که در هیچ جای دیگری نمی یابید.


مشخصات کتاب:

تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت علی اسحاقی (جنگ الکترونیک)

به کوشش یدالله ایزدی

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس 1397

591 صفحه

شابک 0-82-5453-600-978



فرمانده ای که از حلقه محاصره گریخت


رضا کیانی موحد

بحث فرمانده خوب و بد که پیش می آید همه چشمها متوجه فرماندهانی می شوند که حملات جانانه ای به دشمن کرده اند. اصولا مردم عادی فرمانده خوب را فرمانده پیروز در حمله می دانند. اما بعضی از اهل فن فرمانده خوب را نه در زمان پیشروی بلکه در زمان عقب نشینی پیدا می کند. زمانی که فشار دشمن زیاد می شود و مشکلات لجستیکی و کمبود مهمات نفرات را فرسوده می کنند، اگر یک فرمانده بتواند ورق را برگرداند هنرکرده است. از آن مشکل تر موقعی است که یک فرمانده در تله افتاده و از هر طرف دشمن او را احاطه کرده است. در این زمان آشوب میدان نبرد به حداکثر می رسد، خطوط خودی و دشمن درهم و برهم می شوند، روحیه سربازان و افسران به حداقل می رسد و تنها یک فرمانده برجسته است که در چنین اوضاعی می تواند کنترل را به دست بگیرد و نیروهایش را به ساحل نجات برساند.

لوئیجی ریوربری از معدود فرماندهانی بود که توانست در طی یک سری عملیات شجاعانه از حلقه محاصره استالینگراد فرار کند. داستان زندگی او را می توانید در اینجا بخوانید و یا فیلم زیر را ببینید.