قبلا خوب یه فیلم گذاشتم و گفتم که چرا نباید به کسی که مورخه در پیش بینی آینده اعتماد کرد. برای اینکه یه شاهد مثال حسابی هم آورده باشم آخرین فرمایشات جناب شیرعلی نیا رو از کانال تلگرامی ش بدون یک کلمه کم و زیاد کپی پیست می کنم. توجه کنید که ایشان از خوبترین و بهترین مورخین فعلی ایران هستش ولی سر تا ته تحلیلش مفت نمی ارزه. چرا؟ چرا ش رو نمی دونم به خدا! فقط می دونم که پرت و پلا گفته. خودتون بخونید متوجه می شید. این شما و این هم تحلیلهای بی پایه ی یک مورخ:
جنگ را در موقعیت برنده تمام کنید؛ ممکن است زود دیر شود
جعفر شیرعلی نیا
(یادداشت زیر را روز پنجشنبه ۲۹ خرداد، آماده کردم اما اینترنت قطع شد و امکان انتشارش نبود،
حالا ایران در موقعیت سخت تری قرار گرفته و دیگر نمی توان ایران را در موقعیت برنده چند روز پیش دید، اما شاید اوضاع و موقعیت ایران هر روز پیچیده تر شود)
بخش اول
معتقدم اگر امروز جنگ پایان یابد، ایران یکی از بزرگترین جنگهای تاریخش را برده است؛ اما نگرانم قدر این پیروزی دانسته نشود و شرایط پیچیده شود.
حدود ۳۷ سال قبل، در آخرین روزهای تیرماه ۱۳۶۷، پس از شکست های پیدرپی در میدان جنگ، آیتالله خمینی با تلخی هرچه تمامتر قطعنامهی ۵۹۸ را پذیرفت و از نوشیدن جام زهرگفت.
ایران را بُهت و غم سنگین شکست فرا گرفته بود. در این شرایط ارتش عراق هجوم سنگینی را در جبههها آغاز کرد و بعد از آن سازمان مجاهدین خلق (معروف به منافقین)، که متحد صدام بود، حملهی گستردهای را تدارک دید. این دو واقعه خون مردم ایران را به جوش آورد و جمعیت فراوانی را به جبهههاسرازیر کرد و هر دو هجوم را، یکی از طرف دشمن عربزبان ودیگری از سوی دشمنی که فارسی حرف میزد، به شکست کشاند.
در روزهای بعد، محسن رضایی، فرمانده کل سپاه، که به نظر میرسید از حضور نیروها در جبهه به وجد آمده است، طرحی برای حمله به نیروهای ارتش صدام آماده کرد. رئیسجمهورخامنهای که پس از سالها چند روزی میشد به خط اول جبهه آمده بود، طرح محسن رضایی را پسندید. عراق هنوز آتشبس رانپذیرفته بود و زیر فشار بینالمللی برای پذیرش آتشبس بود؛حملهی ایران میتوانست بهانهای برای او باشد.
۱۱ مرداد، تلفن هاشمی رفسنجانی، جانشین فرمانده کل قوا،زنگ خورد. رئیسجمهور خامنهای از خوزستان پشت خط بود. ازهاشمی خواست به نیروهای نظامی اجازهی عملیات درخوزستان داده شود. بهنظر میرسید جنگ پایان یافته است وعملیات جدید میتوانست شروع دوبارهای برای درگیری باشد. هاشمی رفسنجانی: «گفتم احتمال درگیری بدون هدف درست وتلفات فراوان دو طرف میرود و بهعلاوه نیاز به اجازهی امام دارد؛ علاوه بر بررسی مصلحت.» (پایان دفاع آغاز بازسازی؛ص۲۴۹).
رئیسجمهور موضوع را از احمد خمینی هم پیگیری کرد. رئیسجمهور خامنهای: «البته من نگفتم که به امام بگویند. ما باخود احمدآقا در میان گذاشتیم که یک فشاری... ایجاد کند. امااحمدآقا گفت که من بروم به امام بگویم و ببینم نظر ایشان چیست.» (نشریهی تاریخ جنگ؛ شماره ۱۰، ص۲۴)
احمدآقا وقتی از امام جواب گرفت نتوانست رئیسجمهورخامنهای را پیدا کند. برایش در استانداری خوزستان پیامی محرمانه گذاشت: «حضرت حجتالاسلام خامنهای دامتافاضاته. پس از سلام پیغام شما را به حضرت امام رساندم که رزمندگان آماده هستند عملیات کنند. حضرت امام فرمودند که بههیچوجه به خاک عراق حمله نکنید. حتی گلولهای به طرف آنها شلیک نکنید. درصورتیکه بمباران کردند، شما هم اگرصلاح دانستید دستور بمباران بدهید. شما نیروی مهیا داشته باشید، درصورتیکه آنها حمله کردند و زمینی را تصرف کردندشما هم به آنها حمله کنید. من اعلام کردهام که قبول قطعنامه تاکتیکی نیست. حمله نقض آن است. قبل و بعد آتشبس ندارد. مرید. احمد خمینی.» (نشریهی تاریخ جنگ؛ شماره ۱۰، ص۲۴)
حملهی ایران منتفی شد اما تغییر فاز ایران از اوج ناامیدی به وضعیت تهاجمی نکتهی بسیار مهمی است. دو هفته پیش از این، ایران پس از شکستهای فاجعهبار، قطعنامهی ۵۹۸ راپذیرفته بود. وضعیت ایران به شدت بغرنج بود، دو روز بعد از پذیرش قطعنامه هاشمی در خاطراتش نوشته است: «محسن رضایی آمد. ناراحت است. کمی گریه کرد. دلداریش دادم. آمادهی استعفا است؛ گفتم در سِمت خود بماند. قرار شدفردا مصاحبهی تلویزیونی داشته باشد که شایعهی بازداشت ردشود.» (پایان دفاع آغاز بازسازی؛ ص۲۲۲)
رئیسجمهور نیز آشفتگی اوضاع را از نزدیک مشاهد کرده بود. و چند روز پس از پذیرش قطعنامه، در یکی از خطوط جبهه،رزمندهای یقهی آقای خامنهای را گرفته بود و میگفت چرا دوسال پیش نیامدید؟ آقای خامنهای: «آقا حالا که آمدیم برادر،حالا کوتاه بیا.» همان جا که بحث میکردند دشمن اطراف منطقه را بمباران کرد. آقای خامنهای: «هشداری بود به بنده وایشان، که حالا اینجا یقهی هم را نگیریم.»
او این موضوع را یک روز قبل در جلسهای که با فرماندهان داشت تعریف کرد و جالب اینکه جلسهی فرماندهان نیز پر ازچالش و سوال و تردید بود.
و آنجا فرماندهان به شدت منتقد عملکرد دولتی بودند که آقای خامنهای رئیسجمهورش بود. همانجا بود که آقای خامنهای تاکید کرد: «ممکن است بگویید خب مگر دولت زیر نظررئیسجمهور نیست؟ نه، جوابش نه است.» و به فرماندهان گفت: «نخستوزیر را قبول نداشتم.» گفت اما چون امام منصوب کرده بود تا الان از او حمایت کرده است. جملهی عجیبتر این بود: «جنگ مسئولیتش با من نیست، حالا هم نبوده، دیروز هم نبوده. عرض کنم از سال ۶۲ به این طرف، بنده هیچگونه مسئولیتی درجنگ ندارم.» (اسرار مکتوم؛ ص۷۷ تا ۹۴)
سوال اینجاست که آیا می شد مشکلات ریشه دار کشور را نادیده گرفت و به تعداد جمعیت دل بست و بانیروهایی که ذهنشان درگیر هزاران سوال و چالش و ابهام است قدم به میدان جنگی تازه گذاشت؟ و اگر چنین عملیاتی انجام میشد، سرنوشت جنگ به کجا میانجامید؟
حضور مردم در جبههها پس از حملهی مجدد عراق و منافقین معجزهی ملت ایران بود. به نظر میرسد آیتالله خمینی قدر این معجزه را دریافته بود و میدانست این بهترین پایان ممکن برای جنگ هشتساله خواهد بود. او نمیتوانست زخمهای عمیق جنگ بر پیکر کشور را نادیده بگیرد و به حضور مردم دل ببندد و دوباره اجازهی شعلهور شدن جنگ را بدهد. شاید اگر چنین میشد و آتش جنگ زبانه میکشید، همین حضور گسترده نیز رو به کمرنگ شدن میرفت.
آیت الله خمینی از یاد نبرده بود که روزگاری خودش اصرار بر ادامهی جنگ تا پیروزی بر صدام داشته است؛ تا آنجا که گفته بود: «حتی اگر یک خانه سالم مانده باشد و یک نفر در اینمملکت زنده مانده باشد، این جنگ را ادامه خواهیم داد.».
هرگاه تردیدها دربارهی امکان ادامهی جنگ جدی میشد،آیتالله خمینی با جملههایی از این جنس با تردیدها مقابله میکرد. اما شاید در نزدیکیهای پایان جنگ بود که عمیقترین زخمهای ناشی از جنگ به یکباره پیش چشم او قرار گرفت.
او دربارهی پذیرش قطعنامه گفت که تصمیمش «با توجه بهنظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور»بوده است. (صحیفه، ج21، ص92)
در پیامی که برای مسئولین نوشت، معلوم شد چند گزارش تلخ ویک گزارش تکاندهنده او را با حقایقی روبهرو کرده که بهسرعت نظرش را تغییر داده است.
یکی از گزارشها از دولت بود که در آن، وضع مالی نظام زیر صفر اعلام شد. گزارشی دیگر از مسئولین سیاسی که با شرح وضعیت جنگ نوشته بودند: «شوق رفتن به جبهه» در مردم کم شده است. یک نامه هم از فرماندهی سپاه آمده بود که امام آن را «تکاندهنده» توصیف کرد. در آن نامه امکاناتِ بسیار زیاد و خواستههای عجیبی مطرح شده بود و امام نوشت این فرمانده«مهمترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیهی بهموقع بودجه وامکانات دانسته است... البته با ذکر این مطالب میگوید بایدباز هم جنگید، که این دیگر شعاری بیش نیست.» (نشریهینگین، ش21، ص43)
همین جملات مختصر فضای پذیرش قطعنامه را بهخوبی نشان میدهد.
اما پس از آنکه امام لیست درخواستهای فرمانده سپاه را دیده بود، دربارهی انگیزه او برای ادامهی جنگ میگفت؛ این دیگرشعاری بیش نیست. آیتالله خمینی نمیخواست روی شعارحساب باز کند.
برگردیم به امروز ۲۹ خرداد ۱۴۰۴؛
به نظرم میرسد ایران تا امروز جنگ را برده است؛ اما اگر این جنگ ادامه پیدا کند ممکن است شرایط بسیار پیچیده شود. از زخمهای عمیق اقتصادی و اجتماعی آگاه هستیم و در همین یک هفته دیدیم برخی زخمها که از جنس نفوذ و وطنفروشی بود،عفونی شده است.
اما اکنون ملت ایران با این همه زخم سرپا ایستاده است و درمقابل صهیونیستهای جانی خم به ابرو نیاورده است. هماکنون تلاش دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگ میتواند پیروزی مردم ایران را تثبیت کند. اما اصرار بر ادامه ممکن است کار را به منقطهی غیرقابل بازگشت برساند.
دست ما در مذاکره اکنون پُرتر از پیش از جنگ است؛ چرا که اغلب ناظران گمان میکردند ایران نه توان نظامی چندان بالایی دارد ونه دلهای تپندهی مردمی در برابر دشمن.
الان اوضاع فرق کرده است و ایران با معجزهی مردم و توان موشکی، دستپُر ظاهر شده.
اما با این همه میتوانیم نگران زخمهایی باشیم که خدای نکرده سر باز کند و شرایط را تغییر دهد.
این یادداشت را با روایتی از سردار غلامعلی رشید که هفتهیپیش به شهادت رسید به پایان میبرم.
در پایان جنگ اوضاع آشفتهی ایران مسئولان ایرانی را ناچارکرد قطعنامهای را بپذیرند که یک سال از تصویبش میگذشت. تیر 66، در زمان صدور قطعنامه، ایران در زمینِ جنگ موضع برتر را داشت و بخشهایی از خاک عراق در اختیارش بود. اما در تیرماه 67 در حالی قطعنامه را پذیرفت که تمام جایپاهایش در عراق را از دست داده بود. نظامیان و سیاسیون ایران هنگامی تلخی این تاخیر در تصمیمگیری و از دست رفتن مناطق را بیشتر دریافتند که مذاکرات با نمایندههای صدام آغاز شد. غلامعلی رشید، از فرماندهان ارشد جنگ که پس از پایان جنگ عضو تیم مذاکرهکننده بود، میگوید وقتی عازم مذاکره بودند وزیر خارجه در فرودگاه به حسن روحانی گفت: «ای کاش حالا فاو دردست ما بود... من در فرودگاه تهران نفهمیدم که اینها چه میگویند. وقتی در فضای مذاکره قرار گرفتیم... گفتم: عجب، ایکاش یک جای دیگر در دست ما بود» رشید میگوید آنجا بودکه فهمیدم «اگر چیزی دست ما باشد در مذاکره مقابل عراقیها، چقدر محکم میتوانیم بایستیم.» (اسرار مکتوم، ص279)
باید قدر همدلی ایجاد شده در میان مردم را دانست. این بزرگترین دارایی ما در مذاکرات است که در کنار قدرت موشکی میتواند بهترین پایان ممکن را برایمان رقم بزند؛ پیش از آنکه زخمهای عمیق، این قدرت بهدستآمده را مخدوش کند.
جنگ است و نمیشود هیچ احتمالی را نادیده گرفت و اطلاعات ما نیز محدود اما شاید موقعیت بهتری از موقعیت امروز، برای ایران در این جنگ فراهم نشود.
آرزوی شکست کامل صهیونیستهای کودک کش را داریم اما همیشه شرایط برای پیروزی کامل مهیا نیست.
ممکن است طرف های مقابل رضایت به توقف در این مقطع نداشته باشند اما ایران نباید از هیچ تلاشی برای توقف جنگ دریغ کند.