برادر، دوست و سرور عزیزم جعفر شیرعلی نیا اخیرا یادداشتی در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است با عنوان بالا: چرا جنگ، هشت سال طول کشید؟
شیرعلی نیا در یادداشت خود، که خود قسمتی از کتاب بزرگتری است که مجوز انتشار نگرفت، با تکیه بر نقل قولهایی که از منابع منتشر شده توسط سپاه پاسداران استخراج شده اند سعی در پاسخ به این سوال دارد. نوشته های شیرعلی نیا دو مشخصه اصلی دارند:
شیرعلی نیا تا جایی که در توان دارد سعی می کند تا قضایای جنگ ایران و عراق را با عینک بی طرفی ببیند.
شیرعلی نیا بر اساس منابع و شواهد می نویسد. قسمت عمده ای از نوشته های او بر اساس منابع و اسنادی هستند که ارگانهای مسلح مانند سپاه و ارتش منتشر کرده اند.
همین دو خصیصه شیرعلی نیا را از دیگر محققان عرصه تاریخ جنگ جدا می کند. با یقین بالای 95 درصد می توان گفت که نوشته های شیرعلی نیا بهترین نوشته های تحقیقی/تاریخی حال حاضر درباره جنگ ایران و عراق هستند و شیرعلی نیا یک سر و گردن بالاتر از دیگر محققان این حوزه قرار گرفته است.
اما در این آخرین نوشتار شیرعلی نیا به جای پاسخ دادن به سوال اساسی چرایی طول کشیدن جنگ ایران و عراق، فقط و فقط تکیه کرده است بر نقل خود. در نتیجه، یادداشت بالا تحلیلی به دست می دهد که تحلیل خود شیرعلی نیا نیست بلکه روایتی دست دوم است از تحلیل دیگران. ما، و دیگر خوانندگان علاقمند به تاریخ، از شیرعلی نیا انتظار داریم که در هنگام ورود به مسائل تاریخی با سند و مدرک حرف بزند. این اولین و مهمترین گام هر تاریخ نویس است که نوشته هایش را بر مبنای اسناد و منابع تاریخی متقن کند. اما از سوی دیگر، انتظار می رود که شیرعلی نیا، به عنوان تحلیل گر و نه مورّخ، تحلیل شخصی خود را نیز به منابع و اسناد موجود اضافه کند. فقدان این عنصر اساسی در یادداشت اخیر شیرعلی نیا آن را از درجه تحلیل به درجه روایت گری فروکاسته است.
برای اینکه واعظ غیر معتظ نشوم و آماج ملامت خوانندگان این وبلاگ قرار نگیرم اجازه بدهید که من هم تحلیل شخصی خود را از علت طولانی شدن جنگ ایران و عراق ارائه دهم، با این تذکر که این تحلیل یک تحلیل شخصی است. در حال حاضر به دلیل گرفتاری هایی که دارم بعید است که بتوانم ارجاعی به منابع و اسناد داشته باشم.
همان طور که می دانیم، جنگ ایران و عراق در سال 1359 شروع شد و در سال 1367 به پایان رسید. بسیاری بر این باور هستند که پس از بازپس گرفتن خرمشهر توسط ایران این امکان وجود داشت که هر دو کشور بر سر میز مذاکره بنشینند و به جای بازی در صحنه جنگ اهداف خود از ادامه جنگ را در حوزه دیپلماسی پی گیری کنند. این اتفاقی است که نیفتاد و بنابراین نمی توانیم تحلیلی به دست بدهیم که اگر ایران و عراق در همان زمان به صورت جدی به دنبال حل مشکلات خود از راه مذاکره بودند چه حاصل می شد. هر چه که بود، جنگ بین دو کشور در حدود شش سال دیگر هم به طول انجامید.
همان طور که در یادداشت شیرعلی نیا خواندید، با عنایت به رویکرد دو طرف اصلی درگیری، علتهای بیشماری را می توان برای طولانی شدن جنگ ذکر کرد. از دید من تمامی موارد بالا در جای خود درست بوده و نیاز به مداقه بیشتر دارد. با این وجود، گمان من بر این است که دو خصوصیت اصلی، که از سر اتفاق بین رهبران سیاسی و نظامی هر دو کشور مشترک بود، علت اصلی ادامه جنگ بود. این دو خصوصیت عبارتند از:
هم ایران و هم عراق دشمنان خود را بسیار ضعیفتر از آنچه که بودند فرض می کردند. حمله هوایی سراسری عراق و پاسخ غافلگیرکننده نیروی هوایی ایران در روزهای آغازین جنگ به خوبی نشان می دهد که طرف عراقی در تخمین صحیح توان نظامی ایران آشکارا دچار اشتباه شده است. البته این قسمتی از قضیه است. اشکال اساسی استراتژی عراق مسابقه با زمان بود. عراق به درستی فهمیده بود که برای تهیه یک جدول زمانی صحیح، که بر اساس آن بتواند به ایران حمله کند و به اهداف نظامی و سیاسی خود برسد، تحت فشار زمان است. زمان به سرعت می گذشت و عراق می دانست که با گذشت بیشتر زمان ایران توان دفاعی خود را بیشتر از گذشته تقویت خواهد کرد و در انتها عراق آن لحظه طلایی برای حمله به ایران را از دست خواهد داد. در نتیجه، عراق برای استفاده مناسب از زمان ناچار شد تا بسیاری از نیازهای نظامی خود را قربانی کند. از جمله مهمترین این موارد برای عراق می توان به دو مورد اشاره کرد:
در مهر 1359 عراق نه نیروی دریایی قابل اتکایی داشت و نه هوانیروز کارآمدی. به همین دلیل عراق دچار دو ضعف اساسی در ابعاد استراتژیکی و تاکتیکی شد. در بعد استراتژی، عراق هیچ گاه نتوانست شیر نفت ایران را ببندد و با تکیه بر فشار اقتصادی ایران را در صحنه جنگ به زانو در بیاورد. در بعد تاکتیکی، عراق هیچ گاه نتوانست در حملات اولیه خود از پشتیبانی موثر هوانیروز بهره گیری کند و همین امر، به همراه قدرت هوانیروز ایران، ابتکار عمل نیروی زمینی عراق را در بسیاری از صحنه ها بر باد داد.
به صورت خلاصه می توان گفت که عراق آنچنان توان دفاعی ایران را دست کم گرفته بود که هیچ نقشه جایگزینی برای طرح های نظامی خود در نظر نمی گرفت. نظامیان عراقی هر جا که عراق به مانع بر می خوردند، مثلا خرمشهر و سوسنگرد، به جای اینکه به دنبال یک راه حل بدیل باشند فقط و فقط به در بسته می زدند.
همین روحیه دست کم گرفتن دشمن در اردوی ایران هم حاکم بود. برنامه ریزهای غلط، اشتباه و بی موقع نبردهای زمینی پس از بازپس گیری خرمشهر و شکست در همگی آنها گواه این ادعا است. در هنگام برنامه ریزی عملیات رمضان، استراتژیستهای ایرانی حتی به خودشان زحمت ندادند که برای فتح بصره برنامه ریزی کنند. نقشه های منتشر شده توسط سپاه از مراحل نهایی عملیات رمضان، آنچه که طراحی شد و نه آنچه که در عمل اجرا شد، به خوبی نشان می دهند که آخرین فلشهای ایران به تنومه ختم می شوند. از دید فرماندهان و سیاسیون ایرانی کافی بود که رزمندگان ایرانی بتوانند خود را به تنومه برسانند تا شیعیان بصره بر علیه دولت عراق شورش و کلید طلایی شهر را دو دستی تقدیم ایرانی ها کنند. برنامه ریزی های مبتنی بر دست کم گرفتن دشمن پس از سوم خرداد 1361 آنقدر زیادند که تنها نام بردن از آنها منجر به ایجاد یک فهرست بی سر و ته خواهد شد.
مورد بعدی که بازهم در هر دو طرف درگیری شایع بود دست بالاگرفتن خود بود. ایران خود را تنها آماج امپریالیست شرق و غرب در منطقه و قربانی توطئه های جهانی می دانست. از دید ایرانی ها عراق تنها مترسکی بود که به دستور اربابان خود وارد خاک ایران شده بود تا از پیشروی افکار انقلابی در منطقه جلوگیری کنند. آنها عراق را برای رویارویی حقیر می دانستند و همواره در آرزوی فرصتی بودند تا بتوانند حساب خود را با آمریکا و شوروی (سابق) به صورت رو در رو صاف کنند. ایرانی ها آنقدر خود را مهم می دانستند که برای رسیدن به پیروزی در تمام طول جنگ حاضر به همکاری با هیچ قدرت بزرگی نشدند. دست بالا گرفتن خود به جایی رسید که تنها در سال 1366 بود که مسئولان ایرانی به این نتیجه رسیدند که باید تمامی منابع و امکانات کشور را در خدمت جنگ بگذارند. انگار که از دید آنها جنگ جریانی بود که خواهی نخواهی با پیروزی ایران به پایان خواهد رسید. نه تنها ایران در حوزه نظامی خود را قدرت اول منطقه می دانست، بلکه حتی در حوزه های دیپلماسی و اقتصادی هم آنچنان دچار غرور و نخوت شده بود که کوچکترین تغییری در ریل گذاری خود انجام نداد.
عراقی ها هم از سوی دیگر دچار همین غرور کاذب و تعصب بودند. آنها نیز خود را سپر محافظ تمامی اعراب در برابر زورگویی های عجم می دانستند. عراق برای خود وظایف تاریخی تعریف کرده بود که آشکارا از حوزه امکانات این کشور خارج بود. سردمداران عراق بالقوه خود را جایگزین مصر می دیدند و با پاک شدن مصر از معادلات منطقه ای، پس از صلح با اسرائیل، آشکارا سعی داشتند که جای این کشور را بگیرند و خود را به عنوان رهبر اعراب پیشرو جای بزنند. در حوزه نظامی استراتژی غلط عراق سبب شد تا تقریبا تمامی زمینهایی را که در ابتدای جنگ گرفته بودند پس از دو سال پس بدهند و سپس مجبور شوند که در خاک خود بجنگند. استراتژیستهای عراقی به غلط فکر می کردند که خطوط دفاعی آنها به قدری قوی است که پس از فرورفتن در لاک دفاعی تنها لازم است صبر کنند تا خود ایرانی ها پیشنهاد مذاکره بدهند و دست از فعالیت نظامی بکشند.
برای هر دو مورد بالا، دست کم گرفتن حریف و دست بالاگرفتن خود، می توان دها شاهد از میان منابع و اسناد جنگ به دست آورد. شاید یادداشتها و کتابهای شیرعلی نیا بهترین مثالها را در اختیار خواننده قرار بدهند. همان طور که ذکر شد علتهای زیاد دیگری را می توان برای ادامه دار شدن آتش جنگ ایران و عراق ذکر کرد. شاید در فرصتی دیگر فهرست کوتاهی از آنها را تهیه کردم. تا آن موقع خدا نگهدارتان.
رضا کیانی موحد
توی مطالبی که نوشته ام این یکی را بیش از همه دوست دارم..... حال که میهن بلاگ را از دست دادیم بازنشر آن را فکر بدی نمیدانم. بخوانید و ....
پرده ی اول
هر چند که اصول اساسی و استراتژی های جنگ به مدت هزاران سال ثابت مانده اند اما وقوع انقلاب صنعتی سیمای درگیری های نظامی را به گونه ای تغییر داد که جنگهای پس از انقلاب صنعتی را به هیچ وجه نمی توان با جنگهای قبل از این دوران مقایسه کرد. انقلاب صنعتی مفاهیم جدیدی را به دایرة المعارف های جنگی اضافه کرد که تا آن زمان ناشناخته بودند. به عنوان مثال تا قبل از اختراع موتور بخار جابجایی ارتشها مبتنی بودند بر جاده هایی که در فصول بارانی و برفی حرکت سربازان را با مشکل مواجه می کردند. اما با اضافه شدن شبکه ی راه آهن به زیرساخت حمل و نقل کشورهای اروپایی امکان جابجایی سپاهیان و تدارکات آنها در هر فصلی از سال امکان پذیرشد. دیگر جنگها محدود به فصلهای بهار یا تابستان نبودند.
اثرات کوتاه مدت و دیرپای انقلاب صنعتی بر جنگها را در فرصتی مناسبتر پی خواهیم گرفت. بحث امروز درباره ی اثرات انقلاب صنعتی بر مردم پشت جبهه است و راه جداگانه ای که ایران در طی جنگ 8 ساله ی خود با عراق در پیش گرفت.
یکی از اختراعاتی که در جنگها به صورتی دائم تأثیر گذاشت تلگراف بود. تلگراف نه تنها امکان تبادل اطلاعات بین جبهه و فرماندهان پشت جبهه را فراهم کرد بلکه این امکان را برای خبرنگاران فراهم کرد تا تصویر تقریبا همزمانی از صحنه ی جنگ را پیشاروی مردمی که در پشت جبهه ها بودند ترسیم کنند. روزنامه ها ،که توسط دستگاه های چاپ مدرن در تیراژهای میلیونی تکثیر می شدند، بر شعله ی همبستگی ملی و نفرت مردم از تجاوز بیگانگان می دمیدند. دشمن چون دیوی خوار و زبون جلوه داده می شد و ارتش خودی چون قهرمانی نجات بخش. اخبار عملیات قهرمانانه ی سربازان و افسران در کوتاه ترین مدت به پشت جبهه می رسید و حس وطن پرستی را به سربازانی که قرار بود به جبهه اعزام شوند تزریق می کرد. تا قبل از آن، قهرمان جنگ عمدتا فرمانده یا افسر بلند مرتبه ای ،از خانواده های اشرافی، بود که پس از جنگ به خاطر خدماتش به مدالی می رسید و عامه ی مردم ،به دلیل ساختار فئودالیسم حاکم، از شناسایی و نزدیک شدن به او عاجز بودند. اما روزنامه ها ،از طریق خبرنگاران جنگی، قهرمانهای جنگ را به میانه ی زندگی مردم آوردند. دیگر هرکسی می توانست با سربازی که در میان باران گلوله جان همقطار زخمی خود را نجات داده بود همذات پنداری کند. قهرمان جنگ از میان عامه ی مردم بر می خواست و کسی بود که توانسته بود از مرزهای توانایی های همگنان خویش عبور کند. قهرمان جنگ انسانی چون دیگر انسانها بود. او به تمام ملت تعلق داشت نه فقط به طبقه ی اعیان و اشراف.
این گونه بود که مفهوم قهرمان جنگ به صورتی گسترده در ارتشهای مدرن جای خود را بازکرد. انواع مدالها و تشویق نامه ها برای سربازان و افسرانی که عملیاتی فراتر از دیگران انجام می دادند در نظر گرفته شد. قهرمانهای جنگی با چاپ عکسها و پوسترهایشان بلافاصله در معرض دید مردم پشت جبهه قرار می گرفتند و شرح قهرمانی هایشان بارها و بارها نَـقل محافل می شد. خبر بازگشت قهرمانان جنگ خیلی زودتر از خودشان به مردم می رسید و مردم برای استقبال از قهرمان مورد علاقه ی خود در ایستگاه های راه آهن و اسکله ی بنادر صف می کشیدند.
از سوی دیگر قهرمان جنگی ،نه یک سرباز معمولی، بلکه بازتابی از ایده آلهای جمعی مردمی بود که خواه ناخواه از جنگ خسته می شدند و نیاز داشتند تا هر چند وقت یکبار روح حماسی در آنها دمیده شود. داشتن قهرمان برای هر ارتشی به اندازه ی توپ و تفنگ لازم بود چرا که سربازی که روحیه اش را از دست می داد نه تنها به هیچ دردی نمی خورد بلکه باری می شد بر روی دوش همقطاران خویش. بسیاری از قهرمانهای جنگی پس از بازگشت از جبهه و دریافت مدال از برگشتن به خطوط مقدم بازداشته می شدند. آنها را به عنوان قسمتی از ماشین تبلیغات ملی در پشت جبهه به خدمت می گرفتند تا با برگزاری سخنرانی و جمع آوری اعانه مردم را به ادامه ی جنگ تشویق کنند.
پرده ی دوم
111 سال پس از جنگ فرانسه و پروس (یعنی اولین جنگ اروپا که ردپای انقلاب صنعتی در آن به وضوح دیده می شود) یکی از طولانی ترین جنگهای قرن بیستم بین ایران و عراق آغازشد. دولت دین محور ایران به جای تکیه بر مفهوم سنتی قهرمان جنگ مفهوم جدیدی را برکشید: شهید راه حق. در فرهنگ اسلامی شهید به کسی گفته می شد که در جنگهای صدر اسلام برای تقویت دین خدا جان خود را در میادین جنگ از دست داده بود. شهید یک مرده ی معمولی نبود. شهید از مرگ باکی نداشت چرا که به احدالحسنیین می اندیشید. او یا در همین دنیا پیروز می شد و یا به دیدار خداوند خویش می شتافت. پس در حقیقت، شهید چیزی برای باختن نداشت چرا که در هر دو صورت به پیروزی می رسید. شهید ،پس از جان باختن، همچنان زنده بود و ،به شهادت قرآن مجید، نزد خداوند خود روزی می خورد.
با چنین ذهنیتی نسبت به مرگ، رهبران انقلاب 57 توانسته بودند مردم را در برابر رژیم محمدرضاپهلوی بشورانند. در اثر تبلیغات روحانیون ،افرادی چون علی شریعتی و گروه های مسلحی چون مجاهدین خلق، شهید به هر کسی که توسط رژیم شاه کشته می شد تعمیم داده شد[i] و بدین سان به سلاحی تبدیل شده بود که هر کسی در جستجوی آن برمی آمد تا با حکومت سکولار شاه مبارزه کند. در نهایت، روحیه ی تحریک شده ی مردم، کاریزمای مذهبی آیت الله خمینی و اشتباهات سیاسی شاه دست به دست هم دادند تا بساط سلطنت برچیده شود. پس از آن، روحانیون حاکم هیچ گاه به سمت تحلیل دقیق علل سقوط رژیم شاه روی نیاوردند. از نظر آنها تنها علت این معجزه ی قرن در دست یافتن مردم به سلاح شهادت بود. این فرهنگ برخواسته از عاشورای سال 61 هجری بود که توانست عاقبت رژیم ظلمه را به زانو درآورد. وعده ی الهی به حقیقت پیوست و خون بر شمشیر پیروزی شد. سلاح جدید روحانیت به قدری برای آنان معجزه آسا بود که گمان می کردند با تکیه بر آن می توانند با هر دشمنی بجنگند و بدون توجه به تلفاتی که بر آنها وارد می شود پیروز شوند.
پس از آغاز جنگ با عراق همین الگو دوباره در دستور کار قرارگرفت. فرهنگ شهادت شهادت طلبی در میان مردم بیشتر و بیشتر ترویج شد تا نیاز جبهه های جنگ به نیروی انسانی تأمین شود. الگوی اصلی شهادت در فرهنگ شیعی امام سوم شیعیان ،حضرت امام حسین (ع)، است. از دید هیأت حاکمه ی ایران، دربرابر درخشش فداکاری و ایثار امام حسین (ع) فداکاری دیگر قهرمانان جنگ جلوه ای نداشت. به همین دلیل بود که در تبلیغات جنگی آن روزگار مفهومی به نام قهرمان جنگ حذف شد. همت، باقری، دوران، بابایی، خرازی و صدها فرمانده و رزمنده ی دیگر تنها زمانی معروف شدند که دیگر زنده نبودند. هیچ روزنامه و مجله ای در 8 سال جنگ ایران و عراق منتشر نشد که از یکی از فرماندهان زنده ی ارتش یا سپاه به عنوان قهرمان جنگ نام ببرد. هیچ مدال افتخاری در طی این 8 سال بر سینه ی سرباز یا رزمنده ای نصب نشد. شهید با مرگ خود در راه دفاع از دین الگویی ارائه می داد که باید جایگزین قهرمان جنگ می شد. قهرمان جنگ مفهومی بود که در کنه خود رگه ای از خودخواهی داشت درحالیکه الگوی شهید چیزی جز دگرخواهی نبود. قهرمان جنگ با عملیات قهرمانانه اش زنده می ماند و مدالی بر سینه میزد؛ اما شهید با مرگ خویش زنده ماندن را نفی می کرد. علاوه بر این، در آسمانی که خورشید آن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) بود کدام ستاره ای یارای نورافشانی داشت؟
اما داستان به همین جا ختم نشد. پایان جنگ با عراق سبب شد تا مشکلی تازه ایجادشود. تجربه ی انتهای جنگ و کمبود شدید نفرات داوطلب نشان داد که الگوی شهادت شاید در کوتاه مدت اثرگذار باشد اما در بلندمدت چندان هم قابل اتکا نیست.[ii] هرچند که در تمام طول جنگ دستگاه تبلیغاتی کشور از ترویج فرهنگ شهادت دست برنداشته بود اما اسناد موجود نشان می دهد که در ماه های آخر جنگ با عراق امید به حضور نیروهای داوطلب مردمی در فرماندهان عالی سپاه از بین رفته بود[iii]. بنابراین، برای حفظ روحیه ی مردم نیاز بود تا الگوهای ملموس تری به آنها ارائه شود تا در صورتی که جنگ دیگری درگرفت مردم با اتکا به این الگوها جایگاه مناسب خود را بیابند. از سوی دیگر اما؛ چون هیچ قهرمانی در طول جنگ به مردم معرفی نشده بود، مفهوم جدیدی در فرهنگ جنگ شکل گرفت: اسطوره ی جنگ.
اسطوره ی جنگ کسی بود که در جنگ با عراق شهید شده و یا در جنگ شرکت داشته و پس از پایان آن به هر دلیلی فوت کرده بود. اما اسطوره ی جنگ ،بر خلاف قهرمان جنگ، الگویی بود دست نیافتنی. اسطوره ی جنگ هیچ نقطه ضعفی نداشت چرا که اسطوره ی جنگ در وهله ی اول یک الگوی دینی-اخلاقی بود و چنین الگویی باید عاری از هر گونه ضعفی باشد. اسطوره ی جنگ فرمانده ای بود که همیشه در کنار زیردستانش و در خط اول می جنگید. اسطوره ی جنگ روزها را در سنگر و شبها را بر روی سجاده می گذراند. اسطوره ی جنگی تبلور ولایت پذیری و تعهد بود. اسطوره ی جنگ همیشه در عملیات ها پیروز شده بود و در هیچ نبردی شکست نخورده بود. اسطوره ی جنگ در طول جنگ هیچ اشتباهی مرتکب نشده بود. در یک کلام؛ اسطوره ی جنگ یک ابرقهرمان دینی بود. کسی که تمام مرزها را پشت سرگذاشته بود. اما این اسطوره ی جنگ دیگر کسی نبود که مردم بتوانند با او همذات پنداری کنند. رفتار وی، اعمال وی و از همه مهمتر عملکرد وی ،به عنوان یک فرمانده ی جنگی، هیچگاه در منظر عام تحلیل و نقد نشد. کارنامه ی فرماندهی او همواره از دید اغیار پنهان بود. مردم از عملکرد آنان در طول جنگ چیزی نمی دانستند. حداکثر چیزی که درباره ی اسطوره ی جنگ منتشر می شد این بود که تاریخچه ی مبارزاتش در دوران شاه چه بوده است؟ در چه زمانی به جبهه ها پیوست؟ و در چه عملیات (یا عملیاتهایی) شرکت داشت و دست آخر در کدام عملیات شهیدشد؟ هر اطلاعات جزئی دیگری به محاق فراموش سپرده شد. نقد اسطوره ی جنگ برابر بود با شکستن این الگو در چشم مردم و شکستن این تنها الگو برای نظامی که در طول 8 سال جنگ حتی یک قهرمان جنگ نداشت چیزی جز فاجعه نبود.
پرده ی سوم
درحالیکه مکاتب مدیریتی امروزی خصوصیاتی چون تعیین اهداف، برنامه ریزی، شناخت سازمان، سازماندهی، کارگزینی، هدایت گری، جمع آوری اطلاعات از واحدهای زیردست، تنظیم طرح ها و اجرای آنها براساس توان سازمان، هماهنگ سازی، کنترل و مراقبت، خلاقیّت و سازندگی، رعایت اصل تشویق و تنبیه، انتقاد وانتقادپذیری، آینده نگری و خصوصیاتی از این دست را به عنوان خصوصیات یک مدیر شایسته برمی شمارند یحیی نیازی ،از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس، درباره ی روش مدیریتی فرماندهان سپاه می نویسد:"در جنگ، استعداد آدمی شکوفا می شود و خصلت جوانمردی[iv]، ایثار، شهامت و شهادت طلبی در وی به ظهور می رسد. در جنگ ایران عراق و ابعاد مختلفی از جمله فرماندهی و تصمیم گیری شاهد بروز استعدادهای نابی در جبهه ی ایران بوده ایم... از مصداق هایی که درباره ی شیوه و ویژگی های تصمیمات این فرماندهان جوان ،به طور مختصر بحث شد، این موضوع مهم دریافت می شود که فرماندهان سپاه در ابتدای پذیرش مسئولیتهای رزمی و عملیاتی، فاقد آموزش و تجربه های مدیریتی لازم بودند، اما با تلاشهای شبانه روزی، انگیزه های بالا، توجه و تأسی به آموزه های دینی و قرآنی، درک موقعیت و وضعیت خاص کشور رفته رفته به قابلترین مدیران در میدان نبرد تبدیل شدند، طوری که با گذر از ماه های اولیه ی جنگ تصمیمهای آنها با اصول شناخته شده ی علمی[v] انطباق یافت و بسیاری از این اصول بی آنکه درس مدیریت خوانده باشند، به منصه ی ظهور گذاشتند [vi]". برای روشن شدن خوانندگان مان بد ندیدم که روش مدیریتی مورد نظر آقای نیازی را با ذکر مثالی بررسی کنم.
در روز 23 تیر سال 1361 بزرگترین عملیات ایران ،تا به آن روز، به قصد فتح بصره آغازشد. نبرد 2 هفته ای متعاقب آن بزرگترین نبرد زمینی تاریخ پس از پایان جنگ جهانی دوم[vii] به شمار می آید. عملیات رمضان اولین عملیات گسترده ی ایران در خاک عراق بود و قرار بود که با سقوط بصره سبب سقوط رژیم عراق شود. اما محاسبات برنامه ریزان جنگی ایران غلط از آب درآمد. عراق در خاک خود خیلی بهتر از قبل دفاع می کرد و با وجود تزلزل اولیه در نهایت توانست نیروهای ایرانی را تار و مار کند. ایرانی ها هنوز در روشهای جنگی خود از اشکالات عمده ای رنج می بردند: لجستیک ضعیف، عدم شناسایی مناسب مواضع دشمن، عدم وجود پشتیبانی هوایی کافی، عدم بکارگیری نیروی زرهی، عدم بکارگیری پیاده مکانیزه ی کافی، عدم توانایی رزم در روز، بکاربردن تاکتیکهایی که برای عراقیها تکراری شده بودند و درنهایت عدم هماهنگی بین واحدهای سپاه و ارتش.[viii] این شکاف رو به گسترش به جایی رسید که پس از مدتی هر یک از دو نیرو مجبور شدند جداگانه عملیات کنند[ix].
یکی از واحدهایی که در عملیات رمضان شرکت کرده بود تیپ 31 عاشورا به فرماندهی مهدی باکری بود. مهدی باکری زمانی به فرماندهی تیپ رسید که تنها 28 سال داشت. باکری با 3-4 سال تجربه ی جنگی در جایگاهی قرار گرفت که در ارتشهای مدرن دست کم برای رسیدن به آن باید 20 سالی خدمت کرد و ده ها دوره و کلاس آموزشی را گذراند. مطالعه ی نحوه ی فرماندهی باکری ،به عنوان یک مدیر/فرماده، در میان اسناد سپاه قابل تعمق است و نمونه ای به دست می دهد تا با نحوه ی فرماندهی جوانانی که به سربازی نرفته به مقام سرداری رسیدند ، و به قول آقای نیازی به قابلترین مدیران در میدان نبرد تبدیل شدند، در سطوح بالا بهتر آشنا شویم. بر اساس سند فوق، سیاهه ی خصوصیات مثبت و منفی باکری به شرح زیر است:
نکات مثبت: محجوب، بامعنویت، باتقوا، خوش برخورد، بی پیرایه، کم حرف، محبوب، متوجه به امور تبلیغات و آموزش، متکی به نیروی غیبی، متوجه به فرایض، متقی، دور از غیبت، پرکار، خونسرد.
نکات منفی: بی توجه به واحدهای زیردست، بی توجه به سازماندهی، عدم کنترل و مراقبت دقیق، حضور کم در میان نیروها، عدم برخورد معتدل با نیروها، بی توجهی به جان خود، از دست دادن خونسردی با افزایش فشارهای روحی، ضعف در انتصاب، ضعف در جمع آوری اطلاعات.
یکبار دیگر به نکات منفی و مثبت ذکر شده در گزارش بالا دقت کنید و آنها را با فهرست خصوصیات مدیران امروزی مقایسه کنید. برای تحلیل نحوه ی فرماندهی مهدی باکری نیازی به توضیح بیشتر نمی بینم و تنها توصیه می کنم که تمام گزارش را به دقت بخوانید. شاید بهترین راه تحلیل توانمندی های مهدی باکری برای دوستانی که حوصله ی مطالعه ی کل گزارش را ندارند انداختن نیم نگاهی به آمار تلفات واحدهایی که زیردست او به عملیات رمضان اعزام شدند و ،بنا بر گزارش فوق تقریبا تمامی آنها متلاشی شدند، باشد.
اما قبل از رسیدن به آمار توضیح مختصری درباره ی نحوه ی عملیات تیپ عاشورا در این نبرد لازم به نظر می رسد. تغییراتی که عراق در زمینهای مقابل راهکارهای تیپ عاشورا اعمال کرد سبب شد که این تیپ در مرحله ی اول از عملیات رمضان از درگیریها به دور مانده و در مرحله دوم عملیات رمضان (25تیر 1361) وارد کارزار شود. قرار بود این تیپ به صورت ادغامی با تیپ 2 لشکر 21 حمزه در ساعت 21:40 وارد عمل شوند. این تیپ با وجود عدم مداخله ی لشکر 21 حمزه به خط زد و توانست خط دشمن را بشکند و 4 کیلومتر پیشروی کند و خاکریزی به طول 3 کیلومتر احداث کند اما با عقب نشینی واحدهای دیگر ناچار به عقب نشینی از مواضع خود شد.
مجددا تیپ عاشورا در مرحله ی چهارم عملیات (اول مرداد 1361) مأمور می شود به همراه تیپ 1 لشکر 21 حمزه در حد فاصل پل سوم تا کوت سواری و در جنوب در حد فاصل نهر خین و نهر دوئیجی تا نوک کانال ماهی نفوذ کند. یک روز قبل از آغاز این حمله به خاطر اینکه عراق منطقه ی عملیاتی این تیپ را به زیر آب می برد قرار می شود که تیپ عاشورا در شمال شلمچه وارد عمل شود که به دلیل مقاومت عراق نیروهای این تیپ با تحمل تلفات عقب نشینی می کنند.
با این خلاصه عملیات به بحث آماری بازگردیم. مجموع تلفات تیپ عاشورا در هر دو مرحله ی عملیات رمضان به شرح ذیل است:
نام گردان |
نام فرمانده گردان |
شهید |
مجروح |
مفقود |
جمع |
شهید مدنی |
رهبری |
12 |
95 |
55 |
162 |
بعثت |
کریم فتحی |
21 |
42 |
نامعلوم |
63 |
مصطفی خمینی |
کامران ملک پور |
13 |
119 |
60 |
192 |
امام حسین(ع) |
داود نوشاد |
نامعلوم |
21 |
59 |
80 |
المهدی(ع) |
حسین خوئی |
نامعلوم |
نامعلوم |
نامعلوم |
نامعلوم |
امام صادق (ع) |
دولت آبادی |
نامعلوم |
91 |
63 |
154 |
جمع |
|
|
|
|
632 |
با توجه به نامعلوم بودن تلفات بعضی از گردانها 632 نفر حداقل تلفات گردانهای تیپ عاشورا می باشند. به دست آوردن تعداد رزمنده های هر گردان غیر ممکن است اما به طور متوسط هر گردان سپاه در آن مقطع دارای 300 تا 350 نفر (این تعداد گاه تا 600-700 نفر هم می رسیده) رزمنده بوده است. با این فرض و با توجه به جدول بالا در میابیم که 3 گردان تحت امر این تیپ در طی دو مرحله عملیات رمضان تقریبا مضمحل شده اند و 3 گردان باقیمانده نیز بیشتر توان عملیاتی خود را از دست داده اند.
تلفات وارد شده به نیروهای تک ور سپاه به اندازه ای سنگین بود که پس از 5 مرحله در نهایت دستور توقف عملیات رمضان صادر می شود و سرانجام در روز 7 مرداد عملیات رمضان به پایان می رسد. کردزمن استراتژی اصلی ایران را در این مرحله از جنگ به زیبایی "استفاده از چکش برای نابودی سندان" نام نهاده است. حاصل این عملیات برای ایران 1580 نفر شهید، 10205 نفر مجروح و 2103 نفر اسیر و مفقود[x] (بنا بر آمار رسمی منتشر شده) و چند متری جابجایی در خطوط مرزی بود. با این وجود شاید بتوان ایران را در زمینه ی مدیریت جنگ نمونه ی منحصر به فردی در ارتشهای مدرن جهان به حساب آورد. کشوری که 8 سال در جنگی ویرانگر درگیر شده بود و هیچ یک از فرماندهان ارشد آن در زمان شکست خوردن روانه ی دادگاه های صحرایی نشدند. سردار سرلشکر دکتر محسن رضایی ،فرمانده ی وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پس از شکست سنگین ایران در عملیات رمضان در یک جلسه ی توجیهی برای فرماندهان ارشد سپاه به سادگی این شکست مهلک را عدم الفتح نامید. خوب مگر می شود کسی را به خاطر شکستی که نخورده است بازخواست کرد؟ مهدی باکری ،اما، در اسفند 63 و در طی عملیات بدر به دیگر اسطوره ها پیوست.
[i] - مفهوم شهید هم در جمهوری اسلامی مانند بسیاری از مفاهیم دینی دچار استحاله شده است و الان شاید به خیلی از افرادی که در زمان صلح و به دور از صحنه های جنگ ، و نه الزاما به دست کفار، کشته می شوند هم شهید گفته می شود.
[ii] -در اواخر سال 1367 مدت سربازی از 24 ماه به 28 ماه افزایش یافت.
[iii] - محسن رضایی در جمع فرماندهان سپاه 5 آبان 1366 در اهواز: شما نیروهایی که بتوانند 2 سال، 3 سال، 4 سال در اختیارتان باشد، پیداکنید، روی آنها سرمایه گذاری کنید، [و آنها را] آموزش بدهید.
[iv] درباره ی این خصلت جوانمردی در میان رزمندگان اسلامی بعدتر صحبت خواهیم کرد.
[vi] -فصلنامه ی نگین ایران شماره 41 تابستان 91 صفحه 73
[vii] - بر اساس آمار در حدود 120 هزار نفر ایرانی و 140 هزار نفر عراقی در این عملیات با یکدیگر جنگیدند.
[viii] -برادر ملک پور (فرمانده گردان مصطفی خمینی) در پشت بیسیم با کشف می گوید: به ما خیانت شده و آنها [نیروهای ادغامی ارتش] نیامدند و ادامه می دهد تمام ما از بین رفتیم... ( به نقل از همین گزارش)
[ix] -در اسنادی که از سازمان مجاهدین خلق در رابطه با عملیات رمضان به دست آمد این شکاف به خوبی پیش بینی شده است:" وجود اختلاف بین سپاه و ارتش امر بدیهی است ولی زمانی که عراق در ایران بود، این تضادها هیچگاه بدان صورت بازنشد که دردسر جدی فراهم کند. حتی در جریان حمله اول به خرمشهر زمانی که تعدادی از افسران به حکم دادگاه صحرایی مبنی بر عدم رعایت دستور، تیرباران شدند و حتی بین محسن رضایی و صیاد شیرازی درگیری لفظی پیش آمد، تضادها سرپوش گذاشته شد ولی این [عملیات رمضان] خود نقطه ی عطفی بود در رابطه بین سپاه و ارتش و بعد آن درگیری از این سطح فراتر رفت و به شورای عالی دفاع کشیده شد." فصلنامه ی نگین ایران شماره 25 صفحه 131-تحلیل درون گروهی سازمان منافقین
[x] - فصلنامه ی نگین ایران شماره 25 صفحه 120-کردزمن در جلد اول کتاب خود تلفات ایران را بین 20 تا 30 هزار نفر کشته برآورد کرده است که با منطق جنگهای مدرن سازگارتر است.(نگاه کنید به درسهای جنگ مدرن جلد اول صفحه 306)