تمبر روسی یادگار لودمیلا پاولیچنکو
فیلم جنگی اگه دوس داشته باشید فیلم نبرد سواستاپول رو توصیه می کنم ببینید. البته این فیلم درباره نبرد سواستاپول و محاصره ی اون به دست ورماخت نیست بلکه در گیر و دار نبرد زندگی یکی از تک تیراندازهای زن ارتش سرخ رو روایت می کنه. ارتش سرخ در طی جنگ جهانی دوم در حدود 800 هزار زن رو در واحدهای رزمی خودش (نه در آشپزخونه و بیمارستان و ...) به کار گرفت. قسمت عمده ای از اونها توی نیروی هوایی خلبان شکاری بودن و تعداد زیادی شون هم تک تیراندازهای نیروی زمینی. جالبه که بدونید ما در طی جنگ با عراق هیچ وقت نتونستیم جمع رزمنده های سپاه و ارتش رو به 500 هزار نفر برسونیم و اگر هم میرسوندیم اصولا تدارکات کافی براشون نداشتیم.
موزیک ویدئوی زیر رو با هم ببینید که موزیک متن فیلم هست به علاوه ی صحنه هایی از اون.
در قرنهای 17 و 18ام ، عملیات ناوگان عثمانی عمدتا به دریای مدیترانه ، دریای سیاه ، دریای سرخ ، خلیج فارس و دریای عرب محدود شد. جنگ طولانی مدت عثمانی و ونیز در سالهای 1645–1669 با پیروزی عثمانی و تسخیر کرت به پایان رسید، و این اوج قلمرو امپراتوری عثمانی بود. در سال 1708 آرزوی قدیمی دیگری ، فتح اوران (آخرین سنگر اسپانیا در الجزایر) محقق شد.
قرن هجدهم ، با تعداد زیادی ناکامی و پیروزی، برای ناوگان عثمانی یک بن بست بود. پیروزی های مهم نیروی دریایی عثمانی در این دوره شامل باز پس گیری مولداوی و آزوف از روس ها در سال 1711 بود. جنگ عثمانی و ونیز در سالهای 1714-1718 باعث باز پس گیری موریا از ونیزی ها و از بین رفتن آخرین سنگر آنها در اژه شد.
با این حال ، در طول جنگ روسیه و ترکیه از 1768 تا 1774 ، ناوگان عثمانی در نبرد دریایی چشمه (1770) منهدم شد. در جنگ بعدی روسیه و ترکیه (1792-1787) بازهم عثمانی شاهد شکست های دریایی زیادی از ناوگان دریای سیاه روسیه به فرماندهی دریاسالار فئودور اوشاکوف بود.
در طول جنگ استقلال یونان (1829-1821) ، نیروی دریایی شورشیان یونانی، متشکل از کشتی های بازرگانی تغییر یافته، در ابتدا برتری نیروی دریایی عثمانی را در اژه به چالش کشیدند و قلعه های عثمانی را در موریا مسدود کردند و به تصرف آنها توسط نیروهای زمینی یونان کمک کردند. در پی مداخله مصر در سال 1824 ، ناوگان بسیار برتر عثمانی-مصری تحت فرماندهی ابراهیم پاشا برتری یافت و با موفقیت به کرت و موریا حمله کرد و تا ورود ناوگان مشترک انگلیس-فرانسه-روسیه که بیشتر نیروی دریایی عثمانی-مصر را در جنگ ناوارینو در سال 1827منهدم کرد، دست بالا را داشتند.
ترجمه ی آزاد از اینجا.
من اصولا حوصله ی مناسبتی نوشتن ندارم.... کار بیهوده ایه... کاری اگر بخواد موندنی باشه باس فارغ از چارچوبهای زمانی باشه... اما بعضی وقایع تاریخی هستن که به سادگی نمیشه ازشون گذشت. مخصوصا وقتی توی کشوری زندگی کنی که دولت اون خودش رو رسما مسئول خیر و صلاح و خوشبختی 1.8 میلیارد نفر مسلمان بدونه و در حرکتی که بر ضد مسلمانان اجرا بشه (از سین کیانگ چین تا روهینیای برمه تا جنوب لبنان و نوار غزه و کوه و کمرهای بوسنی) واکنش نشون بده.
داستانی که به صورت خلاصه بهش اشاره میکنم (و خودتون بعدا سر فرصت میتونید برید و دنبالش کنید) داستان قتل عام شیعیان هزاره افغانستان در محله ی افشاری کابل به دست نیروهای شبه نظامی طرفدار برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود در شب 21 و روز 22 بهمن 1371 است.
رژیم کمونیستی افغانستان که سقوط کرد قرار شد یه حکومت موقتی بر سر کار بیاد تا سر فرصت گروه های شبه نظامی و احزاب سیاسی افغانستان بر سر نظام جدید سیاسی به توافق برسند و قانون اساسی جدیدی رو تصویب کنند. اولش قرار شد یه دوماهی صبغت الله مجددی کنترل دولت رو در اختیار بگیره و بعد قدرت رو تحویل برهان الدین ربانی (مهمترین متحد سیاسی جمهوری اسلامی در افغانستان) بده. برهان الدین ربانی هم خودش قرار بود تا 6 ماه بر سر کار باشه اما بعد از شش ماه با نشان دادن انگشت شصت خود پاسخ دیگر احزاب افغانستان را داد و باعث شد که پاکستان و سعودی (که میلیارد ها دلار توی افغانستان کاشته بودند و حالا منتظر فصل درو بودند) احساس مال باختگی بکنن.
در این وسط حکمتیار ( که مهره اصلی پاکستان و سعودی در اون زمان بود) رفت به سمت وحدت با مزاری (فرمانده ملیشیای هزاره و رییس حزب وحدت اسلامی) برای گرفتن حال ربانی و مسعود. اتحاد تاکتیکی این دو قدرت نظامی (که با منافع سیاسی جمهوری اسلامی در تضاد بود) با راکت پراکنی به کابل زنگهای خطر رو برای ربانی و شاه مسعود به صدا درآورد. احمد شاه معسود (وزیر وقت دفاع) هم در عوض شروع کرد به یارگیری از گروه های رقیبی مثل حزب اتحاد اسلامی عبدالرب رسول سیاف و حزب حرکت اسلامی محمد آصف محسنی (روحانی شیعه پرورش یافته در قم و متحد مهدی هاشمی معدوم).
شب 21ام بهمن گلوله بار منطقه ی افشاری (که اقوام هزاره و قزلباش و چن تایی اقلیت قومی دیگه در اونجا ساکن بودن) توسط نیروهای دولتی و متحدین ش آغاز شد. مزاری ظاهرا از قبل خبردار شده بود ( یا هرچی) و دم به تله ی مسعود نداد. نیروهای دولتی به سرعت مواضع دفاعی حزب وحدت اسلامی و متحدینش رو در هم کوبیدند و وارد محله افشاری شدند. کشت و کشتارها تا فردای اون روز ادامه پیدا کردن. اون چه در اون شب و روز در افشاری اتفاق افتاد رو نمیشه به دقت توضیح داد. اطلاعات موجود به شدت پراکنده و بایاس شده هستند. تعداد کشته های هزاره ها رو بین80 تا 250 و مفقودین را بین 700تا 800 نفر گزارش کرده اند اما از اونجایی که اصولا در افغانستان هر غیرنظامی میتونه یه آکا-47 دستش داشته باشه و یه سرباز بالقوه به حساب بیادش نمیشه گفت که این تلفات واقعا به مردم غیرنظامی وارد شده و یا اینکه تعدادی از ملیشیای هزاره و غیره هم توشون بُرخوردن. از اونجایی که بعد از این جریان یه کمیته حقیقت یاب درست و حسابی تشکیل نشد و هیچ وقت (تا به امروز) برای عاملان و مجریان این جنایت دادگاهی برگذار نشد بعید هست که هیچ وقت ابعاد واقعی این جنایت رو بفهمیم. گزارشهایی از ریپ زنان و دختران هزاره هم در فضای مجازی وجود داره که به وضوح بایاس دارن ولی با شناختی که من از اوضاع خر تو خر کابل در اون دوره به یاد دارم همچی بعید هم نیست که در سطح محدود(یا نامحدود) این اتفاق هم افتاده باشه.
خلاصه اینکه زیر گوش جمهوری اسلامی و با چراغ سبز ( یا دست کم چشم پوشی) مسئولان وقت سیاست خارجی وقت ایران متحدان و حقوق بگیران ایران در افغانستان در یک حرکت نظامی برای از میان به در کردن رقبای سیاسی خودشون بزرگترین جنایات جنگی و نسل کشی ده سال آخر قرن بیستم در افغانستان را رقم زدن.
اسناد وزارت امور خارجه ایران از واقعه منتشر نشده (یا اگرم منتشر شده من ندیدم) ولی بعید میدونم که این عملیات نظامی بدون اطلاع ایران انجام شده باشه. هم برهان الدین ربانی و هم شاه مسعود متحد نزدیک ایران بودن و به علاوه محمد آصف محسنی عملا مهره ایران به حساب می اومد. حتا اگر فرض کنیم که دولت و نیروهای متحد با اون بدون اطلاع دادن به جمهوری اسلامی فاجعه کشتار افشاری رو رقم زدن میتونیم مطمئن باشیم با وجود عوامل اطلاعاتی متعددی که ایران در گروه های مختلف جهادی افغانستان داشته حتما عناصری در سطوح میانی وزرات امور خارجه و سپاه قدس (البته اون موقع سپاه قدس با این تعریف فعلی وجود نداشته) از جریان خبر داشتند.
خلاصه قهر و آشتی های جمهوری اسلامی با احمد شاه مسعود، اتحاد تاکتیکی با آمریکا برای برانداختن طالبان، به رسمیت شناختن دوفاکتوی طالبان توسط آقای ظریف، چشم بستن بر فجایعی مثل حادثه ی افشاری، بستن عابر بانکها و سیم کارتهای برادران و خواهران افغانستانی ساکن در ایران، عدم توافق بر سر سهم آب ایران از رود هیرمند و هزاران مورد این چنین نشون میده که جمهوری اسلامی از یک خلأ اساسی در طرح ریزی استراتژیکی سیاست خارجی در افغانستان رنج میبره. جمهوری اسلامی در افغانستان برای خودش یه کلاف سردرگم درست کرده که بازکردن اون غیرممکنه شده. معلوم نیست که اصلا اهداف ما در افغانستان چیه؟ برای رسیدن به این اهداف چه راهکار هایی تعریف شده؟ برای اجرایی کردن این راهکارها از چه ابزارهایی قرار هست که استفاده بشه؟ و دست آخر اینکه متحدین سیاسی ایران در این بازی چه کسانی هستند؟
اون چه قضیه رو تاسف بارتر کرده این هست که با وجود این همه هزینه ای که ایران در افغانستان میکنه (و البته از بیت المال نه از جیب آقای ظریف یا متحدین نظامی ایشون چون ایشون هم بدش نمیاد که تیشرت با آرم من هم سپاهی هستم رو تنش بکنه) تمام صادرات ما به این کشور 1325 میلیون دلار بوده.... یعنی عملا بازار افغانستان رو واگذار کردیم به چین و هندوستان و پاکستان در عوض دلمون خوشه به ... واقعا دلمون خوشه به چی؟ اگه فهمیدی به ما هم بوگو...