جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

داستان لباس جدید امپراطور

امیر دریادار شفقت رودسری: معلم مظهر ادب و آگاهی و ادامه‌دهنده راه انبیاء است


هر کسی که داستان لباس جدید امپراطور رو تا امروز نخونده می تونه ورژن جدید 2020 ش رو امروز از صدقه سری دریادار آریا شفقت رودسری بخونه. من فقط امیدوارم که این سخرانی ایشون واقعا جنبه ی تبلیغاتی داشته باشه و کار به عمل نرسه چون اگر ایشون و همفکرانشون راس راسی همچین تصوری از قدرت دریایی ایران دارند بعید نیست که کار به یک عملیات آخوندک دیگه ختم بشه.

عکس زیر قایق موشک انداز سهند هست که آخرین باری که فرماندهان نظامی ایران فکر کردن که ایران واقعا یک قدرت دریایی هستش به این حال و روز افتاد

محض اطلاع کسانی که حوصله ندارن تاریخ بخونن ، از جمله دریادار آریا شفقت بزرگوار، عرض می کنم که آمریکا در طی سالهایی که در جنگ جهانی حضور داشت ، 1941 تا 1954، در حدود 100 فروند ناوهواپیما بر ساخت. حالا شما قدرت صنعتی این کشور رو مقایسه کن با امروز ما که دو تا قایق موشک انداز ساختیم و یکی شم که خودمون زدیم و غرق کردیم. کشوری که حتا یه موتور دیزل بومی برای شناورهاش نمیتونه بسازه چطور می تونه قدرت دریایی منطقه ای بشه؛قدرت دریایی جهانی شدنش پیشکش

ولاضالین

رضا کیانی

قبل از عملیات فرمانده ی کل قوا-خمینی روح خدا عراق در منطقه ی سلیمانیه-محمدیه اقدام به یک عملیات شناسایی رزمی به استعداد یک گروهان زرهی و یک گروهان پیاده انجام می دهد. بچه های سپاه، که در خط دفاعی ایران مستقر بودند، دو نفربر زرهی عراق را منهدم می کنند و یک نفربر سالم به دست آنها می افتد. بچه های واحد اطلاعات عملیات سپاه بیسیم نفر بر را از روی آن پیاده می کنند و با همکاری دو نفر از عراقی هایی که به ایران پناهنده شده بودند و یک نفر ایرانی اولین واحد شنود سپاه در جنگ تشکیل می شود.

این واحد با جمع آوری ابزارهای شنود از رژیم قبل (ساواک و ...) و بعضی از ابزارهای شنود سفارت آمریکا تقویت می شود و با تشکیل کادر ثابت و جمع آوری دیگر امکانات تبدیل می شود به یک واحد با کفایت سپاه که مستقیما زیر نظر محسن رضایی کار می کرد.مدیریت واحد شنود ر ا برعهده ی یکی از بچه های کادر سپاه اصفهان گذاشتند به نام علی اسحاقی.

و حالا، علی اسحاقی خاطرات خود را به صورت مصاحبه ای که با مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با ایشان انجام داده اند منتشر کرده اند. کتابی در حدود 600 صفحه که خاطرات زندگی علی اسحاقی از زمانی که در عراق زندگی می کرد(ایشان از ایرانی هایی بودند که در عراق متولد شدند و بعدتر توسط صدام از عراق اخراج شدند) تا زمانی که عضو سپاه شد و بعد پایه گذار واحد شنود شد و در نهایت این واحد را تحویل دیگران داد به دقت و با جزئیات تعریف می کند.

علی اسحاقی با حضور ذهن بالا و حافظه ی قوی بسیاری از زیر و بم های دوران جنگ با عراق را می گوید.اینکه واحد تحت فرمانش چگونه با فریب دادن یک واحد از گارد ریاست جمهوری که قصد ضدحمله بر علیه نیروهای ایران را داشت از شکست در عملیات بیت المقدس جلوگیری می کند و ضدحمله ی عراق را آنقدر معطل می کند که رزمنده های ایران به تمام اهداف خود می رسند. اینکه تدارکات عراق را که از طریق کویت تخلیه می شدند پی گیری می کردند. اینکه جابجایی واحدهای عراقی را در طی عملیاتها شنود می کردند و به واحدهای رزمی فرصت پیدا کردن راهکار جدید می دادند و خیلی مسائل دیگر.

اما یکی از مهمترین بحثهایی که ایشان مطرح می کنند نه مسائل عملیاتی سپاه بلکه مسائل مدیریتی سپاه در سطح کلان است. این قسمت از خاطرات ایشان (که البته به صورت یک فصل جداگانه در کتاب نیامده و برای فهمیدن آن باید کل کتاب را با دقت از سر تا ته خواند) اتفاقا بسیار مهمتر است از دیگر مسائلی که مطرح می کند. با تکیه بر خاطرات اسحاقی نوری بر ساختار داخلی سپاه تابانده می شود و نشان می دهد که سران عالی رتبه ی سپاه همگی انسانهایی مخلص نبودند که فقط به فکر کار در راه خدا باشند و شبها تا صبح را به نماز صبح بگذرانند و صبح را تا شب مشغول مجاهده. این خاطرات نشان می دهد که سپاه هم مثل هر سازمان بروکراتیک دیگری تشکیل شده بود از یک سری آدمها که با همدیگر یارگیری می کردند، بر سر منابع موجود رقابت می کردند، سعی می کردند تا در ساختار فرماندهی قدرت بیشتری پیدا بکنند و در نهایت هر آنچه که بر هر سازمان مدیریتی دیگری حاکم است بر سپاه دوران جنگ هم حاکم بوده است. خلاصه اینکه فرماندهان و سران سپاه نه معصوم بودند و نه علیه السلام.

برای اینکه متهم به کلی گویی نشوم خلاصه ای از داستان را می گویم و شما را حواله می دهم به خود کتاب.

همانطور که گفته شد واحد شنود سپاه قبل از عملیاتهای ثامن الأئمه و طریق القدس شکل می گیرد. در طی پاتک عراق بر روی پل سابله در عملیات طریق القدس شنود به موقع خبردار می شود و از غافلگیر شدن مدافعین ایرانی جلوگیری می کند. تا عملیات فتح المبین این واحد رشد می کند و تا عملیات بیت المقدس تبدیل می شود به واحد جنگ الکترونیک. یعنی هم عملیات شنود را انجام می داد و هم از شنود عراقی ها جلوگیری می کرد و هم سعی می کرد مخابرات عراق را با پارازیت مختل کند. قدرت این واحد به قدری زیاد شده بود که می توانستند فرماندهان ارشد عراق را با دقت شناسایی و مکان یابی کنند و در صورت لزوم حتی بر روی خط آنها بروند و پس از اختلال در بیسیم های آنها کنترل نیروهای زیر دست آنها را به دست بگیرند.عراقی ها هم که متوجه می شوند شروع می کنند به روی آوردن به مخابرات با سیم و همچنین استفاده از رمزکننده ها. رمزکننده ها به عنوان یک واسطه بین فرد و بیسیم قرار می گیرد و قبل از مخابره ی پیام فرد ابتدا فرکانسهای صوتی او را به هم می ریزد و تنها بیسیمهایی که مجهز به رمزکننده هستند می توانند پیام واقعی مخابره کننده ی خبر را به صورت واضح بشنوند. در این مقطع از طریق خود عراقی هایی که برای ایران کار می کردند واحد شنود به یک متخصص الکترونیک عراقی شیعه ساکن سوئیس متصل می شوند. این متخصص به ایران می آید و برای شکستن مخابرات دستگاه های رمزشکن یک نمونه ی مقدماتی برای اسحاقی می سازد اما یکی دیگر از واحدهای سپاه(که اسحاقی از آن نام نمی برد) به گونه ای با او رفتار می کنند که او ناچار می شود از ایران برود و به همین دلیل پروژه اش نیمه کاره می ماند. اسحاقی برای ادامه ی کار به سراغ دانشگاه های داخلی می رود و سعی می کند تا تعدادی از استادان و دانشجویان علاقمند و با استعداد را برای کار بر روی تجهیزات مخابراتی عراق به کار بگیرد. اسحاقی در پی این بود که کمبودهای واحد خود را با تکیه بر ظرفیت علمی موجود در داخل کشور جبران کند. اوجه موفقیتهای اسحاقی و واحد زیردستش در عملیات والفجر هشت به دست آمد. این موفقیتها واحد جنگال را تبدیل به مروارید گرانبهایی کرد. اطلاعات به روز و دقیقی که این واحد جمع آوری می کرد می توانست به ابزار قدرت تبدیل بشود. تا این زمان جنگال به یکی از مهمترین منابع اطلاعاتی محسن رضایی تبدیل شده بود و رضایی بدون مشورت با اسحاقی هیچ عملیاتی را تصویب نمی کرد. به دلیل نفوذ فوق العاده ی این واحد بعضی از افرادرده بالای سپاه سعی کردند تا کنترل این واحد را در دست بگیرند تا بتوانند نفوذ و قدرت خود را افزایش بدهند. مثلا بدون هماهنگی با اسحاقی نمایشگاهی از دستآوردهای جنگال برگذار می کنند و نماینده ی کشورهای دوست ایران را هم دعوت می کنند تا از نمایشگاه بازدید کنند. در نتیجه تمام تجهیزاتی که جنگال داشت یا ساخته بود یا از طریق واسطه دریافت کرده بود در معرض دید قرار گرفت. اسحاقی گمان می کرد که ممکن است عراق در نمایندگی کشورهایی مثل سوریه یا لیبی یا... نفوذی داشته باشد و با برگزاری این نمایشگاه تمامی توان جنگال ایران برای عراق فاش بشود. این ضربه ی حساب شده سبب شد تا اسحاقی به شدت از ادامه ی کار در جنگال دلسرد بشود. اسحاقی با دلخوری جنگال را ترک می کند و واحد مخابرات (یعنی واحدی که فقط کار پشتیبانی و فنی انجام می دهد و نه اطلاعاتی یا رزمی) سپاه کنترل جنگال را در دست می گیرد. این قهر کردن اندکی قبل از عملیات کربلای 4 روی می دهد. اما مشکل جنگال با رفتن اسحاقی نه تنها کم نمیشود بلکه وسعت می گیرد. عدم درک صحیح واحد مخابرات از جنگال و وظایف آن سبب می شود به تدریج دیگر افراد مهم جنگال هم از جنگال جدا بشوند و به واحدهای دیگر منتقل بشوند. ترکش رقابت بین واحدهای مختلف سپاه دست آخر دامان جنگال را گرفت و آن را تبدیل کرد به یک شیر بی یال و دم اشکم. جمله ی خود اسحاقی را بخوانید:« در ستاد فرماندهی سپاه فراز و نشیب در مسائل سیاسی خیلی به وجود می آمد. از این فراز و نشیب ها در عقبه خیلی زیادبود.» اسحاقی شاید نخواست که واضح تر از این رقابتهای درون سپاه را توضیح بدهد اما همین جمله اش می تواند بسیاری از حقایق را به اندازه ی کافی رو کند.

بازهم توصیه می کنم کتاب را با دقت از سر تا ته بخوانید. دریایی از اطلاعات گرانبها در آن است که در هیچ جای دیگری نمی یابید.


مشخصات کتاب:

تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت علی اسحاقی (جنگ الکترونیک)

به کوشش یدالله ایزدی

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس 1397

591 صفحه

شابک 0-82-5453-600-978



چرا جنگ، هشت سال طول کشید؟

برادر، دوست و سرور عزیزم جعفر شیرعلی نیا اخیرا یادداشتی در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است با عنوان بالا: چرا جنگ، هشت سال طول کشید؟

 

شیرعلی نیا در یادداشت خود، که خود قسمتی از کتاب بزرگتری است که مجوز انتشار نگرفت، با تکیه بر نقل قولهایی که از منابع منتشر شده توسط سپاه پاسداران استخراج شده اند سعی در پاسخ به این سوال دارد. نوشته های شیرعلی نیا دو مشخصه اصلی دارند:

 

شیرعلی نیا تا جایی که در توان دارد سعی می کند تا قضایای جنگ ایران و عراق را با عینک بی طرفی ببیند.

شیرعلی نیا بر اساس منابع و شواهد می نویسد. قسمت عمده ای از نوشته های او بر اساس منابع و اسنادی هستند که ارگانهای مسلح مانند سپاه و ارتش منتشر کرده اند.

 

همین دو خصیصه شیرعلی نیا را از دیگر محققان عرصه تاریخ جنگ جدا می کند. با یقین بالای 95 درصد می توان گفت که نوشته های شیرعلی نیا بهترین نوشته های تحقیقی/تاریخی حال حاضر درباره جنگ ایران و عراق هستند و شیرعلی نیا یک سر و گردن بالاتر از دیگر محققان این حوزه قرار گرفته است.

 

اما در این آخرین نوشتار شیرعلی نیا به جای پاسخ دادن به سوال اساسی چرایی طول کشیدن جنگ ایران و عراق، فقط و فقط تکیه کرده است بر نقل خود. در نتیجه، یادداشت بالا تحلیلی به دست می دهد که تحلیل خود شیرعلی نیا نیست بلکه روایتی دست دوم است از تحلیل دیگران. ما، و دیگر خوانندگان علاقمند به تاریخ، از شیرعلی نیا انتظار داریم که در هنگام ورود به مسائل تاریخی با سند و مدرک حرف بزند. این اولین و مهمترین گام هر تاریخ نویس است که نوشته هایش را بر مبنای اسناد و منابع تاریخی متقن کند. اما از سوی دیگر، انتظار می رود که شیرعلی نیا، به عنوان تحلیل گر و نه مورّخ، تحلیل شخصی خود را نیز به منابع و اسناد موجود اضافه کند. فقدان این عنصر اساسی در یادداشت اخیر شیرعلی نیا آن را از درجه تحلیل به درجه روایت گری فروکاسته است.

 

برای اینکه واعظ غیر معتظ نشوم و آماج ملامت خوانندگان این وبلاگ قرار نگیرم اجازه بدهید که من  هم تحلیل شخصی خود را از علت طولانی شدن جنگ ایران و عراق ارائه دهم، با این تذکر که این تحلیل یک تحلیل شخصی است. در حال حاضر به دلیل گرفتاری هایی که دارم بعید است که بتوانم ارجاعی به منابع و اسناد داشته باشم.

 

همان طور که می دانیم، جنگ ایران و عراق در سال 1359 شروع شد و در سال 1367 به پایان رسید. بسیاری بر این باور هستند که پس از بازپس گرفتن خرمشهر توسط ایران این امکان وجود داشت که هر دو کشور بر سر میز مذاکره بنشینند و به جای بازی در صحنه جنگ اهداف خود از ادامه جنگ را در حوزه دیپلماسی پی گیری کنند. این اتفاقی است که نیفتاد و بنابراین نمی توانیم تحلیلی به دست بدهیم که اگر ایران و عراق در همان زمان به صورت جدی به دنبال حل مشکلات خود از راه مذاکره بودند چه حاصل می شد. هر چه که بود، جنگ بین دو کشور در حدود شش سال دیگر هم به طول انجامید.

 

همان طور که در یادداشت شیرعلی نیا خواندید، با عنایت به رویکرد دو طرف اصلی درگیری، علتهای بیشماری را می توان برای طولانی شدن جنگ ذکر کرد. از دید من تمامی موارد بالا در جای خود درست بوده و نیاز به مداقه بیشتر دارد. با این وجود، گمان من بر این است که دو خصوصیت اصلی، که از سر اتفاق بین رهبران سیاسی و نظامی هر دو کشور مشترک بود، علت اصلی ادامه جنگ بود. این دو خصوصیت عبارتند از:

 

  • دست کم گرفتن دشمن
  • دست بالا گرفتن توان خود

 

هم ایران و هم عراق دشمنان خود را بسیار ضعیفتر از آنچه که بودند فرض می کردند. حمله هوایی سراسری عراق و پاسخ غافلگیرکننده نیروی هوایی ایران در روزهای آغازین جنگ به خوبی نشان می دهد که طرف عراقی در تخمین صحیح توان نظامی ایران آشکارا دچار اشتباه شده است. البته این قسمتی از قضیه است. اشکال اساسی استراتژی عراق مسابقه با زمان بود. عراق به درستی فهمیده بود که برای تهیه یک جدول زمانی صحیح، که بر اساس آن بتواند به ایران حمله کند و به اهداف نظامی و سیاسی خود برسد، تحت فشار زمان است. زمان به سرعت می گذشت و عراق می دانست که با گذشت بیشتر زمان ایران توان دفاعی خود را بیشتر از گذشته تقویت خواهد کرد و در انتها عراق آن لحظه طلایی برای حمله به ایران را از دست خواهد داد. در نتیجه، عراق برای استفاده مناسب از زمان ناچار شد تا بسیاری از نیازهای نظامی خود را قربانی کند. از جمله مهمترین این موارد برای عراق می توان به دو مورد اشاره کرد:

 

  • نیروی دریایی
  • هوانیروز

 

در مهر 1359 عراق نه نیروی دریایی قابل اتکایی داشت و نه هوانیروز کارآمدی. به همین دلیل عراق دچار دو ضعف اساسی در ابعاد استراتژیکی و تاکتیکی شد. در بعد استراتژی، عراق هیچ گاه نتوانست شیر نفت ایران را ببندد و با تکیه بر فشار اقتصادی ایران را در صحنه جنگ به زانو در بیاورد. در بعد تاکتیکی، عراق هیچ گاه نتوانست در حملات اولیه خود از پشتیبانی موثر هوانیروز بهره گیری کند و همین امر، به همراه قدرت هوانیروز ایران، ابتکار عمل نیروی زمینی عراق را در بسیاری از صحنه ها بر باد داد.

 

به صورت خلاصه می توان گفت که عراق آنچنان توان دفاعی ایران را دست کم گرفته بود که هیچ نقشه جایگزینی برای طرح های نظامی خود در نظر نمی گرفت. نظامیان عراقی هر جا که عراق به مانع بر می خوردند، مثلا خرمشهر و سوسنگرد، به جای اینکه به دنبال یک راه حل بدیل باشند فقط و فقط به در بسته می زدند.

 

همین روحیه دست کم گرفتن دشمن در اردوی ایران هم حاکم بود. برنامه ریزهای غلط، اشتباه و بی موقع نبردهای زمینی پس از بازپس گیری خرمشهر و شکست در همگی آنها گواه این ادعا است. در هنگام برنامه ریزی عملیات رمضان، استراتژیستهای ایرانی حتی به خودشان زحمت ندادند که برای فتح بصره برنامه ریزی کنند. نقشه های منتشر شده توسط سپاه از مراحل نهایی عملیات رمضان، آنچه که طراحی شد و نه آنچه که در عمل اجرا شد، به خوبی نشان می دهند که آخرین فلشهای ایران به تنومه ختم می شوند. از دید فرماندهان و سیاسیون ایرانی کافی بود که رزمندگان ایرانی بتوانند خود را به تنومه برسانند تا شیعیان بصره بر علیه دولت عراق شورش و کلید طلایی شهر را دو دستی تقدیم ایرانی ها کنند. برنامه ریزی های مبتنی بر دست کم گرفتن دشمن پس از سوم خرداد 1361 آنقدر زیادند که تنها نام بردن از آنها منجر به ایجاد یک فهرست بی سر و ته خواهد شد.

 

مورد بعدی که بازهم در هر دو طرف درگیری شایع بود دست بالاگرفتن خود بود. ایران خود را تنها آماج امپریالیست شرق و غرب در منطقه و قربانی توطئه های جهانی می دانست. از دید ایرانی ها عراق تنها مترسکی بود که به دستور اربابان خود وارد خاک ایران شده بود تا از پیشروی افکار انقلابی در منطقه جلوگیری کنند. آنها عراق را برای رویارویی حقیر می دانستند و همواره در آرزوی فرصتی بودند تا بتوانند حساب خود را با آمریکا و شوروی (سابق) به صورت رو در رو صاف کنند. ایرانی ها آنقدر خود را مهم می دانستند که برای رسیدن به پیروزی در تمام طول جنگ حاضر به همکاری با هیچ قدرت بزرگی نشدند. دست بالا گرفتن خود به جایی رسید که تنها در سال 1366 بود که مسئولان ایرانی به این نتیجه رسیدند که باید تمامی منابع و امکانات کشور را در خدمت جنگ بگذارند. انگار که از دید آنها جنگ جریانی بود که خواهی نخواهی با پیروزی ایران به پایان خواهد رسید. نه تنها ایران در حوزه نظامی خود را قدرت اول منطقه می دانست، بلکه حتی در حوزه های دیپلماسی و اقتصادی هم آنچنان دچار غرور و نخوت شده بود که کوچکترین تغییری در ریل گذاری خود انجام نداد.

 

عراقی ها هم از سوی دیگر دچار همین غرور کاذب و تعصب بودند. آنها نیز خود را سپر محافظ تمامی اعراب در برابر زورگویی های عجم می دانستند. عراق برای خود وظایف تاریخی تعریف کرده بود که آشکارا از حوزه امکانات این کشور خارج بود. سردمداران عراق بالقوه خود را جایگزین مصر می دیدند و با پاک شدن مصر از معادلات منطقه ای، پس از صلح با اسرائیل، آشکارا سعی داشتند که جای این کشور را بگیرند و خود را به عنوان رهبر اعراب پیشرو جای بزنند. در حوزه نظامی استراتژی غلط عراق سبب شد تا تقریبا تمامی زمینهایی را که در ابتدای جنگ گرفته بودند پس از دو سال پس بدهند و سپس مجبور شوند که در خاک خود بجنگند. استراتژیستهای عراقی به غلط فکر می کردند که خطوط دفاعی آنها به قدری قوی است که پس از فرورفتن در لاک دفاعی تنها لازم است صبر کنند تا خود ایرانی ها پیشنهاد مذاکره بدهند و دست از فعالیت نظامی بکشند.

 

برای هر دو مورد بالا، دست کم گرفتن حریف و دست بالاگرفتن خود، می توان دها شاهد از میان منابع و اسناد جنگ به دست آورد. شاید یادداشتها و کتابهای شیرعلی نیا بهترین مثالها را در اختیار خواننده قرار بدهند. همان طور که ذکر شد علتهای زیاد دیگری را می توان برای ادامه دار شدن آتش جنگ ایران و عراق ذکر کرد. شاید در فرصتی دیگر فهرست کوتاهی از آنها را تهیه کردم. تا آن موقع  خدا نگهدارتان.

 رضا کیانی موحد