برادر، دوست و سرور عزیزم جعفر شیرعلی نیا اخیرا یادداشتی در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است با عنوان بالا: چرا جنگ، هشت سال طول کشید؟
شیرعلی نیا در یادداشت خود، که خود قسمتی از کتاب بزرگتری است که مجوز انتشار نگرفت، با تکیه بر نقل قولهایی که از منابع منتشر شده توسط سپاه پاسداران استخراج شده اند سعی در پاسخ به این سوال دارد. نوشته های شیرعلی نیا دو مشخصه اصلی دارند:
شیرعلی نیا تا جایی که در توان دارد سعی می کند تا قضایای جنگ ایران و عراق را با عینک بی طرفی ببیند.
شیرعلی نیا بر اساس منابع و شواهد می نویسد. قسمت عمده ای از نوشته های او بر اساس منابع و اسنادی هستند که ارگانهای مسلح مانند سپاه و ارتش منتشر کرده اند.
همین دو خصیصه شیرعلی نیا را از دیگر محققان عرصه تاریخ جنگ جدا می کند. با یقین بالای 95 درصد می توان گفت که نوشته های شیرعلی نیا بهترین نوشته های تحقیقی/تاریخی حال حاضر درباره جنگ ایران و عراق هستند و شیرعلی نیا یک سر و گردن بالاتر از دیگر محققان این حوزه قرار گرفته است.
اما در این آخرین نوشتار شیرعلی نیا به جای پاسخ دادن به سوال اساسی چرایی طول کشیدن جنگ ایران و عراق، فقط و فقط تکیه کرده است بر نقل خود. در نتیجه، یادداشت بالا تحلیلی به دست می دهد که تحلیل خود شیرعلی نیا نیست بلکه روایتی دست دوم است از تحلیل دیگران. ما، و دیگر خوانندگان علاقمند به تاریخ، از شیرعلی نیا انتظار داریم که در هنگام ورود به مسائل تاریخی با سند و مدرک حرف بزند. این اولین و مهمترین گام هر تاریخ نویس است که نوشته هایش را بر مبنای اسناد و منابع تاریخی متقن کند. اما از سوی دیگر، انتظار می رود که شیرعلی نیا، به عنوان تحلیل گر و نه مورّخ، تحلیل شخصی خود را نیز به منابع و اسناد موجود اضافه کند. فقدان این عنصر اساسی در یادداشت اخیر شیرعلی نیا آن را از درجه تحلیل به درجه روایت گری فروکاسته است.
برای اینکه واعظ غیر معتظ نشوم و آماج ملامت خوانندگان این وبلاگ قرار نگیرم اجازه بدهید که من هم تحلیل شخصی خود را از علت طولانی شدن جنگ ایران و عراق ارائه دهم، با این تذکر که این تحلیل یک تحلیل شخصی است. در حال حاضر به دلیل گرفتاری هایی که دارم بعید است که بتوانم ارجاعی به منابع و اسناد داشته باشم.
همان طور که می دانیم، جنگ ایران و عراق در سال 1359 شروع شد و در سال 1367 به پایان رسید. بسیاری بر این باور هستند که پس از بازپس گرفتن خرمشهر توسط ایران این امکان وجود داشت که هر دو کشور بر سر میز مذاکره بنشینند و به جای بازی در صحنه جنگ اهداف خود از ادامه جنگ را در حوزه دیپلماسی پی گیری کنند. این اتفاقی است که نیفتاد و بنابراین نمی توانیم تحلیلی به دست بدهیم که اگر ایران و عراق در همان زمان به صورت جدی به دنبال حل مشکلات خود از راه مذاکره بودند چه حاصل می شد. هر چه که بود، جنگ بین دو کشور در حدود شش سال دیگر هم به طول انجامید.
همان طور که در یادداشت شیرعلی نیا خواندید، با عنایت به رویکرد دو طرف اصلی درگیری، علتهای بیشماری را می توان برای طولانی شدن جنگ ذکر کرد. از دید من تمامی موارد بالا در جای خود درست بوده و نیاز به مداقه بیشتر دارد. با این وجود، گمان من بر این است که دو خصوصیت اصلی، که از سر اتفاق بین رهبران سیاسی و نظامی هر دو کشور مشترک بود، علت اصلی ادامه جنگ بود. این دو خصوصیت عبارتند از:
هم ایران و هم عراق دشمنان خود را بسیار ضعیفتر از آنچه که بودند فرض می کردند. حمله هوایی سراسری عراق و پاسخ غافلگیرکننده نیروی هوایی ایران در روزهای آغازین جنگ به خوبی نشان می دهد که طرف عراقی در تخمین صحیح توان نظامی ایران آشکارا دچار اشتباه شده است. البته این قسمتی از قضیه است. اشکال اساسی استراتژی عراق مسابقه با زمان بود. عراق به درستی فهمیده بود که برای تهیه یک جدول زمانی صحیح، که بر اساس آن بتواند به ایران حمله کند و به اهداف نظامی و سیاسی خود برسد، تحت فشار زمان است. زمان به سرعت می گذشت و عراق می دانست که با گذشت بیشتر زمان ایران توان دفاعی خود را بیشتر از گذشته تقویت خواهد کرد و در انتها عراق آن لحظه طلایی برای حمله به ایران را از دست خواهد داد. در نتیجه، عراق برای استفاده مناسب از زمان ناچار شد تا بسیاری از نیازهای نظامی خود را قربانی کند. از جمله مهمترین این موارد برای عراق می توان به دو مورد اشاره کرد:
در مهر 1359 عراق نه نیروی دریایی قابل اتکایی داشت و نه هوانیروز کارآمدی. به همین دلیل عراق دچار دو ضعف اساسی در ابعاد استراتژیکی و تاکتیکی شد. در بعد استراتژی، عراق هیچ گاه نتوانست شیر نفت ایران را ببندد و با تکیه بر فشار اقتصادی ایران را در صحنه جنگ به زانو در بیاورد. در بعد تاکتیکی، عراق هیچ گاه نتوانست در حملات اولیه خود از پشتیبانی موثر هوانیروز بهره گیری کند و همین امر، به همراه قدرت هوانیروز ایران، ابتکار عمل نیروی زمینی عراق را در بسیاری از صحنه ها بر باد داد.
به صورت خلاصه می توان گفت که عراق آنچنان توان دفاعی ایران را دست کم گرفته بود که هیچ نقشه جایگزینی برای طرح های نظامی خود در نظر نمی گرفت. نظامیان عراقی هر جا که عراق به مانع بر می خوردند، مثلا خرمشهر و سوسنگرد، به جای اینکه به دنبال یک راه حل بدیل باشند فقط و فقط به در بسته می زدند.
همین روحیه دست کم گرفتن دشمن در اردوی ایران هم حاکم بود. برنامه ریزهای غلط، اشتباه و بی موقع نبردهای زمینی پس از بازپس گیری خرمشهر و شکست در همگی آنها گواه این ادعا است. در هنگام برنامه ریزی عملیات رمضان، استراتژیستهای ایرانی حتی به خودشان زحمت ندادند که برای فتح بصره برنامه ریزی کنند. نقشه های منتشر شده توسط سپاه از مراحل نهایی عملیات رمضان، آنچه که طراحی شد و نه آنچه که در عمل اجرا شد، به خوبی نشان می دهند که آخرین فلشهای ایران به تنومه ختم می شوند. از دید فرماندهان و سیاسیون ایرانی کافی بود که رزمندگان ایرانی بتوانند خود را به تنومه برسانند تا شیعیان بصره بر علیه دولت عراق شورش و کلید طلایی شهر را دو دستی تقدیم ایرانی ها کنند. برنامه ریزی های مبتنی بر دست کم گرفتن دشمن پس از سوم خرداد 1361 آنقدر زیادند که تنها نام بردن از آنها منجر به ایجاد یک فهرست بی سر و ته خواهد شد.
مورد بعدی که بازهم در هر دو طرف درگیری شایع بود دست بالاگرفتن خود بود. ایران خود را تنها آماج امپریالیست شرق و غرب در منطقه و قربانی توطئه های جهانی می دانست. از دید ایرانی ها عراق تنها مترسکی بود که به دستور اربابان خود وارد خاک ایران شده بود تا از پیشروی افکار انقلابی در منطقه جلوگیری کنند. آنها عراق را برای رویارویی حقیر می دانستند و همواره در آرزوی فرصتی بودند تا بتوانند حساب خود را با آمریکا و شوروی (سابق) به صورت رو در رو صاف کنند. ایرانی ها آنقدر خود را مهم می دانستند که برای رسیدن به پیروزی در تمام طول جنگ حاضر به همکاری با هیچ قدرت بزرگی نشدند. دست بالا گرفتن خود به جایی رسید که تنها در سال 1366 بود که مسئولان ایرانی به این نتیجه رسیدند که باید تمامی منابع و امکانات کشور را در خدمت جنگ بگذارند. انگار که از دید آنها جنگ جریانی بود که خواهی نخواهی با پیروزی ایران به پایان خواهد رسید. نه تنها ایران در حوزه نظامی خود را قدرت اول منطقه می دانست، بلکه حتی در حوزه های دیپلماسی و اقتصادی هم آنچنان دچار غرور و نخوت شده بود که کوچکترین تغییری در ریل گذاری خود انجام نداد.
عراقی ها هم از سوی دیگر دچار همین غرور کاذب و تعصب بودند. آنها نیز خود را سپر محافظ تمامی اعراب در برابر زورگویی های عجم می دانستند. عراق برای خود وظایف تاریخی تعریف کرده بود که آشکارا از حوزه امکانات این کشور خارج بود. سردمداران عراق بالقوه خود را جایگزین مصر می دیدند و با پاک شدن مصر از معادلات منطقه ای، پس از صلح با اسرائیل، آشکارا سعی داشتند که جای این کشور را بگیرند و خود را به عنوان رهبر اعراب پیشرو جای بزنند. در حوزه نظامی استراتژی غلط عراق سبب شد تا تقریبا تمامی زمینهایی را که در ابتدای جنگ گرفته بودند پس از دو سال پس بدهند و سپس مجبور شوند که در خاک خود بجنگند. استراتژیستهای عراقی به غلط فکر می کردند که خطوط دفاعی آنها به قدری قوی است که پس از فرورفتن در لاک دفاعی تنها لازم است صبر کنند تا خود ایرانی ها پیشنهاد مذاکره بدهند و دست از فعالیت نظامی بکشند.
برای هر دو مورد بالا، دست کم گرفتن حریف و دست بالاگرفتن خود، می توان دها شاهد از میان منابع و اسناد جنگ به دست آورد. شاید یادداشتها و کتابهای شیرعلی نیا بهترین مثالها را در اختیار خواننده قرار بدهند. همان طور که ذکر شد علتهای زیاد دیگری را می توان برای ادامه دار شدن آتش جنگ ایران و عراق ذکر کرد. شاید در فرصتی دیگر فهرست کوتاهی از آنها را تهیه کردم. تا آن موقع خدا نگهدارتان.
رضا کیانی موحد
از جمله دروغ هایی که به کرات به خورد ملت داده شده یکی ش هم این هست که در طی عملیات مروارید (7 آذر 59) چنان ستون فقرات نیروی دریایی عراق رو شکستیم که تا آخر جنگ نتونست کمرش رو صاف کنه. خوب واقعا سوال اینه که اگر کمرش شکست پس عمه ی من بود که دو سال بعد سکوی نفتی نوروز رو به موشک بست؟ برای اینکه قضیه مستند بشه یکی از کتابهایی رو که وزارت نفت منتشر کرده و اختصاص به مصاحبه با پرسنل نفت در طی جنگ با عراق داره شاهد میارم. این کتاب اسمش آن روزها هست و آقای علایی روایت می کنه که در روز 12 اردیبهشت 1362 چه طوری 4 فروند ناوچه ی عراقی به سکوی نوروز حمله کردن. توجه کنید که سکوی نوروز در وسط آبهای ساحلی ایران قرار داره.(نقشه ی پایین)
وقتی کار به تاریخ شفاهی برسه اگه یه مورخ بخواد واقعا مو رو از ماست بکشه نات اونلی گوزپیچ میشه بات آلسو ممکنه به جاهایی برسه که عرب نی انداخت. نمونه ش رو می تونید در مصاحبه ی خواندی سردار احمدی مقدم با مهرنیوز ببینید. در حالیکه خواجه حافظ شیرازی هم میدونه که صیاد (خدابیامرز) رسته ش توپخانه بوده جناب سردار از زبان صیاد نقل می کنه که رسته ش هوابرد بوده. حالا یا صیاد نمیدونسته رسته ش چی بوده یا احمدی مقدم نمیدونه هوابرد چیه.... البته این نکته رو هم باید در نظر بگیریم که اصلا در نیروی زمینی رسته ی جداگانه ای به نام هوابرد وجود داره یا نه چون من که تا حالا همچی چیزی نشنیدم.
جالبی داستان اینه که در زمانی که حتا قطعات هلیکوپتر رو به ما نمیدادن چه برسه به خودشه یه هلیکوپتر رو به خاطر هیچی زدن و از بین بردن در حالیکه میتونستن خیلی راحت با دو تا آرپیجی جواب بگیرن.... خلاصه اگر 2-3 سال دیگه جنگ ادامه پیدا می کرد این برادران پاسدار چیزی از تجهیزات برای ایران باقی نمی ذاشتن
یکی از دروغهای 13 که به کرّات از زبان بعضی از مسئولین ،و به ویژه فرماندهان سپاه در زمان جنگ، شنیده می شود این عبارت است که « جنگ ایران و عراق تنها جنگی در 200 سال گذشته بوده که قسمتی از خاک ایران از آن جدا نشده است[i][ii].» این دروغ به حدی تکرار شده است که حتی استاد بی بدیلی چون استاد رائفی پور ،که از اوتاد و اقطاب زمانه ی ما می باشند و چه بسا که از معجزات قرن بیست و یکم، نیز آن را در سخنرانی هایشان تکرار می کنند.
این دروغ البته یک دروغی عادی نیست چرا که در حقیقت ترکیبی است از دو دروغ کوچکتر. اینکه ادعا می کنند این جنگ در 200 سال گذشته تنها جنگی بوده که قسمتی از خاک ایران از آن جدا نشده است سبب می شود که دروغ دوم هم در دل آن مستتر بشود و البته منظور اصلی از ساختن این دروغ 13 هم در اصل همان دروغ دوم است. دروغ دوم به صورت ضمنی ادعا می کند که ما در جنگ با عراق هیچ قسمتی از خاک خودمان را به دشمن واگذار نکردیم.
اول بپردازیم به دروغ اول: بزرگترین جنگهایی که در دوران قاجاریه ایران را مشغول خود کردند عبارتند از جنگهای اول و دوم ایران و روس (1218 تا 1228 و 1241 تا 1243) که قسمتهای مهمی از شمال غربی ایران در طی این جنگها به روسیه ی تزاری واگذار شد. اما حقیقتی که از آن غفلت می شود این است که 8 سال پس از پایان دوره ی اول جنگهای ایران با روسیه عباس میرزا با عثمانی وارد جنگ شد و ولیعهد شجاع فتحعلی شاه توانست با رشادت بی نظیرش ارتش عثمانی را درهم بکوبد. نتیجه ی این جنگ با عثمانی این بود که تحت معاهده ی ارزروم حکومت عثمانی مرزهای غربی ایران را به رسمت شناخت. پس جنگ ایران و عراق در 200 سال گذشته تنها جنگی نبوده که ایران خاکی از دست نداده بلکه در آخرین جنگ ایران با عثمانی نیز ایران خاک خود را از دست نداد.
از سوی دیگر اگر بخواهیم بر اساس حقوقی بحث کنیم چون ایران در جنگ جهانی دوم به آلمان اعلان جنگ داد پس ایران را باید یکی از دولتهای متفقین به حساب بیاوریم. البته از یاد نمی بریم که با مجاهدت قوام و در نهایت با اوتلیماتوم ترومن در این جنگ هم قسمتی از خاک ایران از دست نرفت. پس می بینیم که جنگ ایران و عراق اولین جنگی در 2 قرن گذشته نبوده که ایران خاکی را از دست نداده است.
حقیقت ماجرا این است زمانی که ایران به ناچار مجبور شد که قطعنامه 598 را قبول کند قسمتهایی از خاک ایران در دست عراقی ها بود (نقشه زیر را ببینید). زمانی که ماشین نظامی ایران در اثر آخرین حمله ی بزرگ خود از نفس افتاد و با حیله ی استراتژیک عراق درگیر جنگ های بی حاصل در کردستان عراق شد عراق توانست با چند حمله ی بزرگ و پشت سر هم فاو، شلمچه، جزایر مجنون و ارتفاعات استراتژیکی را در جبهه ی میانی از دست ایرانی ها درآورد. این ارتفاعات بر اساس قرارداد 1975 الجزایر به عراق واگذار شده بود اما به دلیل اینکه خطوط مرزی در قبل از انقلاب کاملا جابجا نشدند تا زمان انقلاب در دست ایران باقی ماندند و یکی از علتهای اصلی عراق در حمله به خاک ایران به دست آوردن همین ارتفاعات بود. هاشمی رفسنجانی درباره اینکه قسمتهایی از سرزمینهای ایران در زمانی که شورای امنیت قطعنامه 598 را تصویب کرد گفته است:
« اگر دیپلماسی ما هوشیاری نداشت و ترتیب این دو بند را به همین صورت می پذیرفت، چه بسا عراق پس از اعلام آتش بس تا مدتها به مرها بر نمی گشت و ما هم با توجه به تأکیدی که در قطعنامه بود، نمی توانستیم کاری بکنیم. اما تیم دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران با استدلالات سیاسی توانست، جابجایی این دو بند را در متن قطعنامه به تصویب برساند و همین باعث شد که عراق نتواند شیطنت کند. » (کتاب اسرار مکتوم، نشر بیست و هفت بعثت، 1393، صفحه 124)
اگر واقعا در جنگ سرزمینی را از دست نداده بود چرا هاشمی نگران بازگشت عراق به پشت خط مرز بود؟ بعدها رفسنجانی در طی نامه نگاری های خود با صدام حسین به او می نویسد:
«بسیاری از مواضع خاک ایران باقی ماندند من جمله شهرهای نفت شهر و خسروی و مهران و ده ها روستا و ارتفاعات که شرایطی متفاوت با جبهه ی جنوب داشت که اکثر آن مناطق از اول جنگ تا امروز در اشغال نیروهای شماست و بعید است که فرماندهان شما حقیقت را از شما مکتوم داشته باشند". رفسنجانی آشکارا اعتراف می کند که پس از پایان جنگ این مناطق هنوز در دست عراق باقی مانده اند.( متن کامل این نامه را می توانید در اینجا بخوانید.)
قسمتهایی از خاک ایران که پس از پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران در سال 1367 در دست عراق مانده بود،بر خلاف تبلیغات رسمی و غیر رسمی، نه در اثر کوششها و مجاهدتها بلکه در اثر اشتباه استراتژیک عراق دوباره به ایران بازگشتند. در حدود 2 سال بعد عراق به کویت حمله کرد و در نتیجه صدام تصمیم گرفت تا برای اینکه خیالش از پشت سر خود راحت باشد مشکلات کهنه ی خود را با ایران حل و فصل کند. با رد و بدل شدن چند نامه بین صدام حسین و آقای هاشمی رفسنجانی ،رئیس جمهور وقت ایران، صدام راضی شد که در روز 26 مرداد 69 اراضی اشغالی ایران را تخلیه کند. اگر نبود این اشتباه فاحش صدام شاید هنوز هم قسمتهایی از خاک ایران در دست عراق باقی مانده بود. اما چرا این دروغ به این حد تکرار می شود؟ فهمیدنش چندان هم سخت نیست.
نقشه ی بالا مناطقی از خاک ایران را نشان می دهد که پس از پذیرش آتش بس بین ایران وعراق در دست عراق باقی ماند. منبع :کتاب سیری در جنگ ایران وعراق جلد ششم ویرایش دوم مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محمددرودیان صفحه 198
[i] - این ادعا توسط افراد مختلف و در مناسبتهای مختلف و توسط افراد مختلف تکرار شده است. مثلا می توانید نگاهی به اینجا بیندازید یا مثلا اینجا.
[ii] به تازگی دکتر-سرلشکر محسن رضایی 100سالی به این عدد افزوده است و مدعی است که در 300 سال گذشته که البته به مناسبت حلول سال 1400 این خبر را از روی سایتشان برداشته اند.
انقلاب انقلاب انقلاب اسلامی
جسم من جان من روح من تو را حامی
ای خونبهای شهیدان
پرثمر نهال ایمان
ای شعله های فروزان
جلوه ی خروش انسان
پاس می دارمت ز جان
ای گرفته سامان
ز خون جوانان
یادگار یاران
ای انقلاب انقلاب انقلاب
ای ز تو گریزان
تبهکار دوران
ای غریو طوفان
ای انقلاب انقلاب انقلاب
تویی تویی تو
حاصل شکنجه ها
وعده های انبیا
هدیه ی خدا به خلق ما
تویی تویی تو
دست قدرت خدا
حالیا بر آمده
از آستین توده ها
روزها کوشم و شب نخوابم
پاس می دارم از انقلابم
با نثار جانم
تا مگر توانم
بر ثمر رسانم
ای انقلاب انقلاب انقلاب
جان چه ارزدم گر
من فدا کنم در
راه پاک این خونین
انقلاب انقلاب انقلاب
به کف مسلسلم
عزم همچو آهنم
در کمین دشمنم
تا که ریشه اش
ز بن کنم
اگر دمی خدا
فرصتی دهد مرا
جان خود کنم
بهر خاک پاک میهنم
روزها کوشم و شب نخوابم
پاس می دارم از انقلابم
سال 58 که شد در دهه ی مبارکه فجر این سرودها رو تکرار کردن اما از سال بعدش دیگه فتیله این سرود رو کشیده بودن پایین. ماه عسل حزب توده (بزرگترین تشکل سیاسی چپ در ایران) با حکومت سر جنگ با عراق تموم شد. یواش یواش تمام نیروهای چپ سرکوب شدن و خوبی ت نداشت که توی سرودهای انقلابی واژه های مثل: طوفان و خلق و توده استعمال بشه.
سال 93 اما دوستان مذهبی شاهکار دیگری خلق کردن. یه تعدادی کلمات مثل: رهبر و اعتقاد و کربلا و امام حسین رو قاطی سرود بالا کردن و اون رو توی جشنواره فلیم عمار به خورد جماعت حاضرین دادن.
حقیقت میدونید چیه؟ با تموم هزینه و امکاناتی که به دست مذهبیون دادن از بعد از انقلاب به بعد اما چشمه خلاقیت این بندگان خدا بدجور خشک شده. شاید فقط عصای حضرت موسی (ع) بتونه براشون کاری بکنه. هنوزم بهترین نقاشی های مذهبی ما کار آدمهایی مثل فرشچیان و آقامیری هست. بهترین موسیقی ما مال آدمهایی مثل ناظری و خدابیامرز شجریان هست. در بقیه زمینه های هنری هم همین طور. نگاه کنید به معماری مجلس شورای اسلامی. هر جا که بچرخید همین خشکیدگی خلاقیت رو می بیند. فقط توی سینما بود که یه چن تا اثر خوب مذهبی مثل فیلم روز واقعه و سریال امام علی و ... رو ساختیم. همین و بس. بودجه ها میلیاردی و افشینسی در حد زیر صفر.
اگر دوست داشتید این سرود انقلابی را در این ایام مقدس دهه فجر و به یاد انقلاب 57 گوش بدید که می تونید به لینکهای زیر رجوع کنید.
ورژن بچه گونهاین هم ورژن بچه حزب الهی ش: