جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

عملیات نصر

آنچه فرمانده آمریکایی فهمید، اما بنی صدر نفهمید/ درخواست کمکی که اهمیت داده نشد

در دی ماه 1359 ارتش ایران تصمیم گرفت که از لاک دفاعی درآمده و با یک تک زرهی ارتش عراق را شکست بدهد. این حمله نافرجام منجر به یکی از بزرگترین شکستهای ایران در طی جنگ 8 ساله با عراق شد. داستان این شکست را در فایل زیر بخوانید.

ولاضالین

رضا کیانی

قبل از عملیات فرمانده ی کل قوا-خمینی روح خدا عراق در منطقه ی سلیمانیه-محمدیه اقدام به یک عملیات شناسایی رزمی به استعداد یک گروهان زرهی و یک گروهان پیاده انجام می دهد. بچه های سپاه، که در خط دفاعی ایران مستقر بودند، دو نفربر زرهی عراق را منهدم می کنند و یک نفربر سالم به دست آنها می افتد. بچه های واحد اطلاعات عملیات سپاه بیسیم نفر بر را از روی آن پیاده می کنند و با همکاری دو نفر از عراقی هایی که به ایران پناهنده شده بودند و یک نفر ایرانی اولین واحد شنود سپاه در جنگ تشکیل می شود.

این واحد با جمع آوری ابزارهای شنود از رژیم قبل (ساواک و ...) و بعضی از ابزارهای شنود سفارت آمریکا تقویت می شود و با تشکیل کادر ثابت و جمع آوری دیگر امکانات تبدیل می شود به یک واحد با کفایت سپاه که مستقیما زیر نظر محسن رضایی کار می کرد.مدیریت واحد شنود ر ا برعهده ی یکی از بچه های کادر سپاه اصفهان گذاشتند به نام علی اسحاقی.

و حالا، علی اسحاقی خاطرات خود را به صورت مصاحبه ای که با مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با ایشان انجام داده اند منتشر کرده اند. کتابی در حدود 600 صفحه که خاطرات زندگی علی اسحاقی از زمانی که در عراق زندگی می کرد(ایشان از ایرانی هایی بودند که در عراق متولد شدند و بعدتر توسط صدام از عراق اخراج شدند) تا زمانی که عضو سپاه شد و بعد پایه گذار واحد شنود شد و در نهایت این واحد را تحویل دیگران داد به دقت و با جزئیات تعریف می کند.

علی اسحاقی با حضور ذهن بالا و حافظه ی قوی بسیاری از زیر و بم های دوران جنگ با عراق را می گوید.اینکه واحد تحت فرمانش چگونه با فریب دادن یک واحد از گارد ریاست جمهوری که قصد ضدحمله بر علیه نیروهای ایران را داشت از شکست در عملیات بیت المقدس جلوگیری می کند و ضدحمله ی عراق را آنقدر معطل می کند که رزمنده های ایران به تمام اهداف خود می رسند. اینکه تدارکات عراق را که از طریق کویت تخلیه می شدند پی گیری می کردند. اینکه جابجایی واحدهای عراقی را در طی عملیاتها شنود می کردند و به واحدهای رزمی فرصت پیدا کردن راهکار جدید می دادند و خیلی مسائل دیگر.

اما یکی از مهمترین بحثهایی که ایشان مطرح می کنند نه مسائل عملیاتی سپاه بلکه مسائل مدیریتی سپاه در سطح کلان است. این قسمت از خاطرات ایشان (که البته به صورت یک فصل جداگانه در کتاب نیامده و برای فهمیدن آن باید کل کتاب را با دقت از سر تا ته خواند) اتفاقا بسیار مهمتر است از دیگر مسائلی که مطرح می کند. با تکیه بر خاطرات اسحاقی نوری بر ساختار داخلی سپاه تابانده می شود و نشان می دهد که سران عالی رتبه ی سپاه همگی انسانهایی مخلص نبودند که فقط به فکر کار در راه خدا باشند و شبها تا صبح را به نماز صبح بگذرانند و صبح را تا شب مشغول مجاهده. این خاطرات نشان می دهد که سپاه هم مثل هر سازمان بروکراتیک دیگری تشکیل شده بود از یک سری آدمها که با همدیگر یارگیری می کردند، بر سر منابع موجود رقابت می کردند، سعی می کردند تا در ساختار فرماندهی قدرت بیشتری پیدا بکنند و در نهایت هر آنچه که بر هر سازمان مدیریتی دیگری حاکم است بر سپاه دوران جنگ هم حاکم بوده است. خلاصه اینکه فرماندهان و سران سپاه نه معصوم بودند و نه علیه السلام.

برای اینکه متهم به کلی گویی نشوم خلاصه ای از داستان را می گویم و شما را حواله می دهم به خود کتاب.

همانطور که گفته شد واحد شنود سپاه قبل از عملیاتهای ثامن الأئمه و طریق القدس شکل می گیرد. در طی پاتک عراق بر روی پل سابله در عملیات طریق القدس شنود به موقع خبردار می شود و از غافلگیر شدن مدافعین ایرانی جلوگیری می کند. تا عملیات فتح المبین این واحد رشد می کند و تا عملیات بیت المقدس تبدیل می شود به واحد جنگ الکترونیک. یعنی هم عملیات شنود را انجام می داد و هم از شنود عراقی ها جلوگیری می کرد و هم سعی می کرد مخابرات عراق را با پارازیت مختل کند. قدرت این واحد به قدری زیاد شده بود که می توانستند فرماندهان ارشد عراق را با دقت شناسایی و مکان یابی کنند و در صورت لزوم حتی بر روی خط آنها بروند و پس از اختلال در بیسیم های آنها کنترل نیروهای زیر دست آنها را به دست بگیرند.عراقی ها هم که متوجه می شوند شروع می کنند به روی آوردن به مخابرات با سیم و همچنین استفاده از رمزکننده ها. رمزکننده ها به عنوان یک واسطه بین فرد و بیسیم قرار می گیرد و قبل از مخابره ی پیام فرد ابتدا فرکانسهای صوتی او را به هم می ریزد و تنها بیسیمهایی که مجهز به رمزکننده هستند می توانند پیام واقعی مخابره کننده ی خبر را به صورت واضح بشنوند. در این مقطع از طریق خود عراقی هایی که برای ایران کار می کردند واحد شنود به یک متخصص الکترونیک عراقی شیعه ساکن سوئیس متصل می شوند. این متخصص به ایران می آید و برای شکستن مخابرات دستگاه های رمزشکن یک نمونه ی مقدماتی برای اسحاقی می سازد اما یکی دیگر از واحدهای سپاه(که اسحاقی از آن نام نمی برد) به گونه ای با او رفتار می کنند که او ناچار می شود از ایران برود و به همین دلیل پروژه اش نیمه کاره می ماند. اسحاقی برای ادامه ی کار به سراغ دانشگاه های داخلی می رود و سعی می کند تا تعدادی از استادان و دانشجویان علاقمند و با استعداد را برای کار بر روی تجهیزات مخابراتی عراق به کار بگیرد. اسحاقی در پی این بود که کمبودهای واحد خود را با تکیه بر ظرفیت علمی موجود در داخل کشور جبران کند. اوجه موفقیتهای اسحاقی و واحد زیردستش در عملیات والفجر هشت به دست آمد. این موفقیتها واحد جنگال را تبدیل به مروارید گرانبهایی کرد. اطلاعات به روز و دقیقی که این واحد جمع آوری می کرد می توانست به ابزار قدرت تبدیل بشود. تا این زمان جنگال به یکی از مهمترین منابع اطلاعاتی محسن رضایی تبدیل شده بود و رضایی بدون مشورت با اسحاقی هیچ عملیاتی را تصویب نمی کرد. به دلیل نفوذ فوق العاده ی این واحد بعضی از افرادرده بالای سپاه سعی کردند تا کنترل این واحد را در دست بگیرند تا بتوانند نفوذ و قدرت خود را افزایش بدهند. مثلا بدون هماهنگی با اسحاقی نمایشگاهی از دستآوردهای جنگال برگذار می کنند و نماینده ی کشورهای دوست ایران را هم دعوت می کنند تا از نمایشگاه بازدید کنند. در نتیجه تمام تجهیزاتی که جنگال داشت یا ساخته بود یا از طریق واسطه دریافت کرده بود در معرض دید قرار گرفت. اسحاقی گمان می کرد که ممکن است عراق در نمایندگی کشورهایی مثل سوریه یا لیبی یا... نفوذی داشته باشد و با برگزاری این نمایشگاه تمامی توان جنگال ایران برای عراق فاش بشود. این ضربه ی حساب شده سبب شد تا اسحاقی به شدت از ادامه ی کار در جنگال دلسرد بشود. اسحاقی با دلخوری جنگال را ترک می کند و واحد مخابرات (یعنی واحدی که فقط کار پشتیبانی و فنی انجام می دهد و نه اطلاعاتی یا رزمی) سپاه کنترل جنگال را در دست می گیرد. این قهر کردن اندکی قبل از عملیات کربلای 4 روی می دهد. اما مشکل جنگال با رفتن اسحاقی نه تنها کم نمیشود بلکه وسعت می گیرد. عدم درک صحیح واحد مخابرات از جنگال و وظایف آن سبب می شود به تدریج دیگر افراد مهم جنگال هم از جنگال جدا بشوند و به واحدهای دیگر منتقل بشوند. ترکش رقابت بین واحدهای مختلف سپاه دست آخر دامان جنگال را گرفت و آن را تبدیل کرد به یک شیر بی یال و دم اشکم. جمله ی خود اسحاقی را بخوانید:« در ستاد فرماندهی سپاه فراز و نشیب در مسائل سیاسی خیلی به وجود می آمد. از این فراز و نشیب ها در عقبه خیلی زیادبود.» اسحاقی شاید نخواست که واضح تر از این رقابتهای درون سپاه را توضیح بدهد اما همین جمله اش می تواند بسیاری از حقایق را به اندازه ی کافی رو کند.

بازهم توصیه می کنم کتاب را با دقت از سر تا ته بخوانید. دریایی از اطلاعات گرانبها در آن است که در هیچ جای دیگری نمی یابید.


مشخصات کتاب:

تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت علی اسحاقی (جنگ الکترونیک)

به کوشش یدالله ایزدی

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس 1397

591 صفحه

شابک 0-82-5453-600-978



دروغ سیزده؛ قسمت سوم

از جمله دروغ هایی که به کرات به خورد ملت داده شده یکی ش هم این هست که در طی عملیات مروارید (7 آذر 59) چنان ستون فقرات نیروی دریایی عراق رو شکستیم که تا آخر جنگ نتونست کمرش رو صاف کنه. خوب واقعا سوال اینه که اگر کمرش شکست پس عمه ی من بود که دو سال بعد سکوی نفتی نوروز رو به موشک بست؟ برای اینکه قضیه مستند بشه یکی از کتابهایی رو که وزارت نفت منتشر کرده و اختصاص به مصاحبه با پرسنل نفت در طی جنگ با عراق داره شاهد میارم. این کتاب اسمش آن روزها هست و آقای علایی روایت می کنه که در روز 12 اردیبهشت 1362 چه طوری 4 فروند ناوچه ی عراقی به سکوی نوروز حمله کردن. توجه کنید که سکوی نوروز در وسط آبهای ساحلی ایران قرار داره.(نقشه ی پایین)

https://s16.picofile.com/file/8424545192/20210116_110746.jpg


https://s17.picofile.com/file/8424545226/20201217_072656.jpg


https://s18.picofile.com/file/8431223600/011.jpghttps://s18.picofile.com/file/8431223600/011.jpg





علّامه بحر العلوم


مردم خوزستان بهتر لمس کرده اند که جنگ اتفاق نامبارکی است؛ اگرچه دفاع مقدس زیباست.

سید حسن خمینی.

اون قدیم ندیم ها یه آدمهایی بودن که بهشون می گفتن بحرالعلوم یا جامع معقول و منقول یا علامه. افرادی بودند که هم در علم دین و هم در علوم غیر دینی زمان خودشون استاد بودند و دود چراغ خورده. نمونه های قدیمی ش افرادی بودند مثل ابن سینا و بیرونی و متاخرترش مثل شیخ بهایی. اما جدیدا به برکت تکنولوژی دائم تعداد علامه ها داره زیاد میشه و خلاصه هر کسی برای خودش علامه است. از جمله ی این افراد یکی هم سیدحسن خمینی فرزند برومند سیداحمد خمینی و نوه ی حضرت امام خمینی (ره) هستند که خواسته و ناخواسته به مقام علامگی رسیده اند. البته کاش ایشان موقع اظهار نظر کردن نیم نگاهی هم به پشت سر می انداختند و دست کم آبروی پدربزرگشان را هم در نظر می گرفتند.

ایشان در ادامه ی فرامایشاتی که در بالا جمله از آن را خواندید فرمودند که:

«جنگ ها یک کارکرد دیگر هم داشته اند و آن اینکه ملت سازی می کنند.»

یعنی اگه ایران با عراق نمی جنگید ملت ایران هم وجود نداشت... تعریف جدیدی که ایشان از ملت و ملیت ارائه کرده حتما باید در واژه نامه های بزرگ جهان مثل وبستر و آکسفورد و لاروس و البته المنجد ثبت بشه... واقعا حیفه اهل دنیا از این همه علم و دانش بی بهره باشن.

اطلاعات تاریخی ایشون هم از تاریخ معاصر البته بی نظیره:

... می گویند رضا شاه چند ماه قبل از شهریور 1320 به بازدید یکی از لشکرها رفته بود و به فرمانده خارجی لشکر ایرانی می گوید، اگر متفقین به ایران حمله کنند این لشکر چند روز می تواند مقاومت کند؟ او می گوید بفرمایید چند ساعت! به روز هم نمی کشد! بعد که رضا شاه بیرون می آید به او می گویند چرا آنقدر تلخ گفتی؟ او می گوید خیلی شیرین گفتم؛ باید می گفتم چند دقیقه! همین هم شد و فروپاشی ارتش رضاشاه به دقیقه هم نکشید.

البته ایشان به رضا شاه آوانس دادند چون فروپاشی ارتش رضا شاه به دقیقه که چه عرض کنم اصلا به ثانیه هم نکشید. یعنی همین که شوروی از شمال و انگلیس از غرب و جنوب وارد ایران شدند همه چی خود به خود تموم شد. ارتش رضا شاه مثل کامپیوتر هنگ کرد و همون جا شات دان شد.

تازه شم....اصلا شما ها می دونستید که در زمان رضا شاه فرماندهان لشکرهای ایران رو از سن سیر و وست پوینت می آوردن....؟ نمی دونستید که....محض خاطر دوستانی که اطلاعات تاریخی شون رو از شبکه ی معاند من و تو میگیرن عرض می کنم که اسامی لشکرهای ایران در شهریور بیست و اسامی فرماندهان شون به صورت زیر بوده:

1. لشکر 1 مرکز: به فرماندهی مارشال دوگل.
2. لشکر 2 مرکز: به فرماندهی ژنرال پاتون.
3. تیپ مکانیزه مستقل تهران: به فرماندهی ژنرال دوایت آیزنهاور.
4. لشکر3 شمال شرق:به فرماندهی ژنرال داگلاس مک آرتور.
5. لشکر 4 شمال غرب: به فرماندهی ژنرال عمر برادلی.(این یکی رو استثنائا رضا شاه از اهل سنت استفاده کرده بوده که توازن بین شیعه و سنی رو حفظ بکنه)
6. لشکر 5 کردستان: به فرماندهی ژنرال یاماشیتا معروف به ببر مالزی.
7. لشکر 6 خوزستان: به فرماندهی ژنرال اُرد وینگیت. ( این یکی هم از نوادگان اشکانیان بوده. دست کم یه ذره خون ایرانی داشته)
8. لشکر 7 فارس: به فرماندهی ژنرال برنارد مونتگومری.
9. لشکر 8 کرمان: به فرماندهی ژنرال هانس گودریان.
10. لشکر 9خراسان: به فرماندهی ژنرال والتر مودل.
11. لشکر 10 گرگان: به فرماندهی فیلدمارشال روندشتت.
12. لشکر11 گیلان: به فرماندهی مارشال رومل.
13. لشکر12کرمانشاه:به فرماندهی ژنرال لکلرک.
14. لشکر 13 اصفهان: به فرماندهی فیلد مارشال فون پاولوس.
15. لشکر 14 مکران: به فرماندهی فیلد مارشال آرچیبالد ویول.
16. لشکر 15 اردبیل:به فرماندهی مارشال ژوکوف.
17. لشکر 16 لرستان: به فرماندهی مارشال بوریس شاپوشینکوف.
18. لشکر17 خوی: به فرماندهی مارشال تیتو.
19. لشکر 18تربت جام:به فرماندهی فلید مارشال فون کلیست.

البته ایشان در تاکتیک و استراتژی هم کم نمیارن. جمله ی زیر رو باید سن تزو در کتاب هنر جنگ می نوشته ولی چون فراموش کرده بود سیدحسن به جهانیان این جمله ی مهم رو یاداوری کرده:

سرباز وقتی می جنگد که مادرش برای او آش پشت پا درست کند

البته چون ناپلئون گفته سرباز روی شکمش راه می ره احتمالا باید اون جمله رو هم تصحیح کنیم و بنویسیم سرباز روی آش پشت پای مادرش راه میره.

البته ایشان در علم جامعه شناسی هم دستی دارند و درباره ی مسائل روز جامعه هم نظر می دهند:

فرار مغزها به خاطر این است که آدمی می گوید گلیم خودم را از آب بیرون بکشم؛ اما نمی‌پرسد مردم چه می شوند؟

حالا سوال ما مردم اینه که اگر بحث فرار مغزها مطرحه لطفا سید حسن توضیح بدهند که  دختر عمه و نوه عمه  ی بزرگوارشان  در دیار غرب دقیقا چطور داره گلیم مردم ایران رو از آب بیرون میکشن تا بالاخره مردم هم روشن بشن.البته ما به آقا سید زحمت نمیدیم... خود دختر عمه شون به وضوح گفته ان که چرا نوه عمه ی بزرگوارشون رو فرستادند به دیار کفر: از برای تقویت دین و ایمان. حالا چرا باید بزرگان کشور بچه ها و نوه هاشون رو برای تقویت دین به جای نجف و کربلا بفرستن تورنتوو  لوس آنجلس البته معمایی هست که فقط جستجوگران اهرام مصر باستان باید کشف رمز بکنن.

http://s15.picofile.com/file/8409866518/Eshraghi_Facebook.jpg


سید حسن البته فرمایشات دیگری هم داشته اند که می توانید در اصل خبر(اینجا)  آنها را هم بخونید و به فیض اکمل برسید البت.

پی نوشت: آثار خوف خدا و فشار قبر و  نکیر و منکر و ترازوی عدل الهی رو به خوبی می تونید در قطر گردن و شکم این عزیز بزرگوار ببینید.