جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

جنگها و تاریخ

جنگها و تاریخ، فضایی برای بررسی رویدادهای تاریخی و جنگها است.

اصل بقای سختی

سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه.

روغن بنفشه یا فایزر؟ مسئله این نیست...

دعوای بین آیت الله تبریزیان (و همفکران ش) و پزشکان دانشگاه رفته (و طرفداران شون) به نظر خنده دار و مضحک میاد. دقیق تر که به حرفهای دو گروه گوش بدید میبینید که هر دو طرف هم یه چیزهایی میگن که نمیشه به سادگی از کنارش گذشت. تبریزیان میگه (به دکترها) : شما ها اگر راست می گید و حرفتون علمیه چرا هر روز حرفتون رو عوض می کنید؟ چرا یه روز یه قرص معرفی می کنید برای فلان درد و مرض و فردا یه قرص دیگه معرفی می کنید؟ چرا فلان قرص رو جمع کردید به خاطر این که عوارض جانبی داره؟ چرا برای یه بیماری هر روز یه علت جدید کشف می کنید؟ مگه حرفاتون بر پایه ی علم نیست؟ پس چرا این همه تناقض؟ چرا این همه نسبیت؟ در عوض حرف ما از 1200 سال قبل تا الان ثابت بوده: روغن بنفشه و دیگر هیچ.

از طرف دیگه دکترها هم جواب میدن: این نسبی بودن اصلا مزیت اصلی پزشکی مدرنه. ما هر روز اطلاعات مون رو به روز می کنیم و اطلاعات قدیمی رو دور می ریزیم. کتابهای پزشکی هر چند سال یه بار از بازار جمع میشن و ورژنهای جدیدی جاش رو میگیرن. به همین دلیل هر روز دنبال درمانهای موثر تر می گردیم: درمانهایی با عوارض جانبی کمتر، هزینه ی کمتر،طول درمان کمتر و ... . عوض ش ما همون حرفهای 1200 سال قبل رو تکرار می کنید و هنوز درباره ی خیلی از بیماری ها (مثلا انواع سرطان) حرفی برای گفتن ندارید.

این دعوا البته محدود به ایران نیست. از زمانی که گالیله و نیوتون و هاروی بنیان علم مدرن رو گذاشتن و به سلطه ی علوم ارسطویی پایان دادن، این جور دعواها همیشه در همه جای دنیا جریان داشته. به عنوان نمونه بریم سراغ آمریکا.

توی آمریکا داروینیسم عملا نادیده گرفته شد تا حدود 1920. اما با ورود داروینیسم به کلاسهای درسی بسیاری از والدین (و البته خود معلمها) واکنش نشون دادن و در نتیجه در سال 1925 قانونی اومد که در بسیاری از نقاط آموزش داروینیسم کنار گذاشته شد. تازه از دهه ی 60 بود که دوباره آموزش داروینیسم داشت جا می افتاد اما هر روز یکی میرفت و بر علیه ش شکایت می کرد. در مورد کیس مک لین-آرکانزاس قاضی دادگاه از یه فیلسوف علم خواست که به عنوان شاهد و مطلع به دادگاه بیادش و نظر بده. بحث بر سر این بود که والدین ادعا می کردن که خلقت گرایی یه نظریه ی علمی هست در کنار داروینیسم. اگر به داروینیسم فرصت داده میشه که در مدارس تدریس بشه باید همون امکانات هم برای خلقت گرایی در نظر گرفته بشه. حالا خلقت گرایی چیه؟ خلقت گرایی همون حرفهای عهد عتیق هست که یه سری بیولوژیست و فیلسوف و ... دین مدار اومدن و بهش رنگ و بوی علمی دادن. قاضی دادگاه اعلام کرد که یه نظریه ی علمی باید 5 تا مشخصه داشته باشه:

  1. توسط قانون طبیعی هدایت بشود.
  2.  باید با استناد به قانون طبیعی قابل توضیح باشد
  3. قابل آزمایش به صورت تجربی باشد.
  4.  نتایج آن قابل آزمایشی باشد نه اینکه لزوماً حرف آخر باشد.
  5. قابل جعل کردن نباشد.

و بر اساس همین موارد دعوای خلقت گرایان رو رد کرد و این نظریه رو یه نظریه ی علمی ندونست.

***

اما این سوال واقعا برای بنده و شما مطرح هست که یه حرف ( یا نظریه) علمی واقعا چیه؟ مثلا جایی که من کار می کنم بچه های محلی چون اکثرشون سی بورن هستن به راحتی آسمون رو نگاه می کنن و با تشخیص جهت باد وضعیت آب و هوای فردا رو پیش بینی میکنن. آیا اونها دارای علم هواشناسی هستن یا علم هواشناسی رو فقط میشه تو سازمان هواشناسی پیدا کرد؟ چه فرقیه بین یه شکسته بند و یه جراح ارتوپد وقتی که دارن بازوی در رفته ی یه نفر رو جا میندازن؟ هر دو شون تقریبا یه کار می کنن. چرا به یکی شون باید بگیم کارش پایه ی عملی داره و به دومی بگیم که کارش پایه ی علمی داره. (یه شکسته بند بود تو کرج که وقتی میرفتی پیش ش میگفت باید عکس رادیوگرافی بیاری).

خلاصه اینکه علم چیه؟ نظریه ی علمی چیه؟ دانشمند کیه؟ چه وسایل و چه کارهایی میکنه که بقیه ندارن یا نمی کنن؟ اصلا علم به واقعیت های بیرون از ذهن ما راه میبره یا نه؟ اصلا واقعیتی بیرون از ذهن ما وجود داره یا ما فقط توی یه ماتریکس گیر کردیم؟ و سوالاتی از این قبیل رو یه رشته از فلسفه جواب میده به نام فلسفه ی علم. فلسفه ی علم یه زیرشاخه از فلسفه است که سابقه نسبتا اندکی داره. فلسفه ی علم (به عنوان یه شاخه مستقل) تقریبا در قرن نوزدهم شکل گرفت. فیلسوفان علم وظیفه ی خودشون می دونن به سوالات بالا جواب بدن. البته این سوالات سوالاتی هستند که هنوز بعد از حدود 200 سال درباره شون بحث و اما و اگر هست. یعنی اینکه هنوز فلاسفه ی علم به یه جمع بندی کامل درباره هیچ کدوم نرسیدن. حالا اگر دوست دارید که ببینید توی دعوای روغن بنفشه و فایزر طرف کدوم رو میخواهید بگیرید. بد نیست که اپلیکشین کست باکس رو روی گوشی تون نصب کنید و برید اونجا و  پادکستهای فلسفه ی علم را  از اینجا گوش کنید.

تا همه ی قسمتها رو گوش نکردی حق نداری با من حرف بزنی.

نگو که نگفتی.

کلمات قصار

عرفان ارگاسم مشترک روحی ما ایرانیان در دوره ی اسلامی است.

آرامش دوستدار

این شیعه چه میکنه؟

بزرگواری هست به اسم محسن حسام مظاهری. وبلاگی داره که میتونید مطالب قبلی ش رو بخونید چون الان مدتیه که دیگه متروکه شده و سقف ش تار عنکبوت بسته. و یه کانال تلقرامی هم داره که می تونید با اسم دین فرهنگ جامعه اون رو سرچ کنید. حاج محسن جامعه شناسی خونده و چون اهل خدا و پیغمبره فوکوس کرده روی جامعه شناسی شیعه و مطالبش هم دست اول و نقده و هم خوندنی.

یه حرفهایی داره به این مضمون (نقل به مضمون می کنم) : دو جور شیعه داریم. شیعه ی نوع اول توی قم و نجف و مشهد نشسته و سرش توی کتاب و حدیث و ... و پس از کلی دود چراغ خوردن و مرارت و زحمت حکم فقهی و فتوا صادر میکنه. شیعه ی نوع دوم توی خیابونهای ایران و عراق و جنوب لبنان و افغانستان و پاکستان راه می ره و اصلا کاری به اون شیعه ی نوع اول نداره مگر وقتی که براش صرف کنه. خلاصه حرفش اینه که دینداری مردم عادی خیلی ربطی به دینداری استاندارد حوزه نداره. مردم عادی در خیلی از موارد به قول ما می پیچونن و اون راهی رو میرن که بیشتر باهاش حال می کنن نه اون راهی رو که فقها و فضلای حوزه میگن.

حالا حرفهاش رو خودتون بخونید بیشتر دست تون میاد. من امروز می خوام درباره ی یه خصوصیت مشترک شیعیان نوع دوم بحث کنم. و اون خصوصیت این هست که این بزرگواران اگر به کسی علاقه عمیق قلبی داشته باشن ( و یا نفرت شدید) نمیتونن باور کنن که طرف به مرگ طبیعی مرده باشه. یعنی از دید اونها اگر طرف مومن و متقی باشه حتما به شهادت رسیده و اگر کافر حربی باشه حتما به تیر غیب گرفتار شده. نمونه ش م حضرت زهرا (س) هست که از دید شیعه شهید شده. حالا شما هزار تا دلیل تاریخی و مدرک و سند بیار تو کتش نمیره. مگه میشه؟ حتما دختر پیامبر باید شهید شده باشه. می پرسی چه جوری؟ میگه عمر با در زد توی پهلوش. میگی بابا اصلا اون موقع توی عربستان (حجاز) در چوبی نبوده که بخوای بزنی باهاش به پهلوی کسی. شما یه صحابه نمیتونی پیدا کنی که لقبش نجار باشه. درست کردن در چوبی یه مینیممی از تمدن میخواد که حتا در شهرهای اون موقع عربستان فاقد اون بودن. و آنچه که دلیل و برهان بیاورید البته جز آب در هاون کوبیدن نیست. نمونه دیگرش هم مرگ دلخراش مرحوم رفسنجانی در استخر هست که از هر ایرانی بپرسی علتش رو با قسم و آیه میخواد ثابت کنه که خودشون کشتن ش... حالا این خودشون کی هست دیگه والله اعلم.

حالا برای نمونه آگهی که به دیوار اداره مون زده بودن رو اینجا میذارم تا بهتر متوجه عرایضم بشید:


https://s16.picofile.com/file/8425253576/20210213dddddd_120340.jpg

تاریخچه ی نیروی دریایی عثمانی؛ قسمت اول


امپراطوری عثمانی در سال 1324.

فتح جزیره امرالی در دریای مرمره(1308 م.) اولین گام عثمانی های برای تبدیل شدن به یک قدرت دریایی در حوزه ی مدیترانه بود. ناوگان عثمانی در سال 1321 برای اولین در تراکیه نیرو پیدا کرد. اولین قلعه ی عثمانی ها در خاک اروپا در سال 1351 م. و دومی در سواحل آسیایی تنگه ی استراتژیک بسفر و در نزدیکی قسطنطنیه در سال 1352 م. ساخته شدند. هر دو ساحل تنگه ی استراتژیک داردانل نیز توسط عثمانی ها فتح شد.  در سال 1373 م. اولین عثمانی ها در سواحل مقدونیه در دریای اژه پیاده شدند و در خاک اروپا پیشروی کردند.  در سال 1366 هم سالوینیک را محاصره کردند.  فتوحات عثمانی ها در سالوینیک و مقدونیه در سال 1387 به پایان رسید. بین سالهای 1387 و 1423 ناوگان عثمانی  به گسترش  امپراتوری عثمانی در شبه جزیره ی  بالکان و سواحل دریای سیاه آناتولی کمک کردند. به دنبال اولین حمله به مستعمرات ونیز در موره، اولین جنگ عثمانی و ونیز (1423–1430م.) آغاز شد. در این جنگ، نیروی دریایی عثمانی با فتح سینوپ (1424م.) ، ازمیر (1426م.) و بازپس گیری مجدد سالوینیک از ونیزی ها (1430م.) همچنان به گسترش امپراتوری عثمانی در دریای اژه و دریای سیاه کمک کرد. آلبانی نیز با عملیات آبی-خاکی بین سالهای 1448 و 1479 توسط ناوگان عثمانی دوباره تصرف شد.


امپراطوری عثمانی در سال 1451 میلادی.

ترجمه ی آزاد از اینجا.

شیعه کشی تو روز روشن

من اصولا حوصله ی مناسبتی نوشتن ندارم.... کار بیهوده ایه... کاری اگر بخواد موندنی باشه باس فارغ از چارچوبهای زمانی باشه... اما بعضی وقایع تاریخی هستن که به سادگی نمیشه ازشون گذشت. مخصوصا وقتی توی کشوری زندگی کنی که دولت اون خودش رو رسما مسئول خیر و صلاح و خوشبختی 1.8 میلیارد نفر مسلمان بدونه و در حرکتی که بر ضد مسلمانان اجرا بشه (از سین کیانگ چین تا روهینیای برمه تا جنوب لبنان و نوار غزه و کوه و کمرهای بوسنی) واکنش نشون بده.

داستانی که به صورت خلاصه بهش اشاره میکنم (و خودتون بعدا سر فرصت میتونید برید و دنبالش کنید) داستان قتل عام شیعیان هزاره افغانستان در محله ی افشاری کابل به دست نیروهای شبه نظامی طرفدار برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود در شب 21 و روز 22 بهمن 1371 است.

رژیم کمونیستی افغانستان که سقوط کرد قرار شد یه حکومت موقتی بر سر کار بیاد تا سر فرصت گروه های شبه نظامی و احزاب سیاسی افغانستان بر سر نظام جدید سیاسی به توافق برسند و قانون اساسی جدیدی رو تصویب کنند. اولش قرار شد یه دوماهی صبغت الله مجددی کنترل دولت رو در اختیار بگیره و بعد قدرت رو تحویل برهان الدین ربانی (مهمترین متحد سیاسی جمهوری اسلامی در افغانستان)  بده. برهان الدین ربانی هم خودش قرار بود تا 6 ماه بر سر کار باشه اما بعد از شش ماه با نشان دادن انگشت شصت خود پاسخ دیگر احزاب افغانستان را داد و باعث شد که پاکستان و سعودی (که میلیارد ها دلار توی افغانستان کاشته بودند و حالا منتظر فصل درو بودند) احساس مال باختگی بکنن.

در این وسط حکمتیار ( که مهره اصلی پاکستان و سعودی در اون زمان بود) رفت به سمت وحدت با مزاری (فرمانده ملیشیای هزاره و رییس حزب وحدت اسلامی) برای گرفتن حال ربانی و مسعود. اتحاد تاکتیکی این دو قدرت نظامی (که با منافع سیاسی جمهوری اسلامی در تضاد بود) با راکت پراکنی به کابل زنگهای خطر رو برای ربانی و شاه مسعود به صدا درآورد. احمد شاه معسود (وزیر وقت دفاع) هم در عوض شروع کرد به یارگیری از گروه های رقیبی مثل حزب اتحاد اسلامی عبدالرب رسول سیاف و حزب حرکت اسلامی محمد آصف محسنی (روحانی شیعه پرورش یافته در قم و متحد مهدی هاشمی معدوم).

شب 21ام بهمن گلوله بار منطقه ی افشاری (که اقوام هزاره و قزلباش و چن تایی اقلیت قومی دیگه در اونجا ساکن بودن) توسط نیروهای دولتی و متحدین ش آغاز شد. مزاری ظاهرا از قبل خبردار شده بود ( یا هرچی) و دم به تله ی مسعود نداد. نیروهای دولتی به سرعت مواضع دفاعی حزب وحدت اسلامی و متحدینش رو در هم کوبیدند و وارد محله افشاری شدند. کشت و کشتارها تا فردای اون روز ادامه پیدا کردن. اون چه در اون شب و روز در افشاری اتفاق افتاد رو نمیشه به دقت توضیح داد. اطلاعات موجود به شدت پراکنده و  بایاس شده هستند. تعداد کشته های هزاره ها رو بین80 تا 250  و مفقودین را بین 700تا 800 نفر گزارش کرده اند اما از اونجایی که اصولا در افغانستان هر غیرنظامی میتونه یه آکا-47 دستش داشته باشه و یه سرباز بالقوه به حساب بیادش نمیشه گفت که این تلفات واقعا به مردم غیرنظامی وارد شده و یا اینکه تعدادی از ملیشیای هزاره و غیره هم توشون بُرخوردن. از اونجایی که بعد از این جریان یه کمیته حقیقت یاب درست و حسابی تشکیل نشد و هیچ وقت (تا به امروز) برای عاملان و مجریان این جنایت دادگاهی برگذار نشد بعید هست که هیچ وقت ابعاد واقعی این جنایت رو بفهمیم. گزارشهایی از ریپ زنان و دختران هزاره هم در فضای مجازی وجود داره که به وضوح بایاس دارن ولی با شناختی که من از اوضاع خر تو خر کابل در اون دوره به یاد دارم همچی بعید هم نیست که در سطح محدود(یا نامحدود) این اتفاق هم افتاده باشه.

خلاصه اینکه زیر گوش جمهوری اسلامی و با چراغ سبز ( یا دست کم چشم پوشی) مسئولان وقت سیاست خارجی وقت ایران متحدان و حقوق بگیران ایران در افغانستان در یک حرکت نظامی برای از میان به در کردن رقبای سیاسی خودشون بزرگترین جنایات جنگی و نسل کشی ده سال آخر قرن بیستم در افغانستان را رقم زدن.

اسناد وزارت امور خارجه ایران از واقعه منتشر نشده (یا اگرم منتشر شده من ندیدم) ولی بعید میدونم که این عملیات نظامی بدون اطلاع ایران انجام شده باشه. هم برهان الدین ربانی و هم شاه مسعود متحد نزدیک ایران بودن و به علاوه محمد آصف محسنی عملا مهره ایران به حساب می اومد.  حتا اگر فرض کنیم که دولت و نیروهای متحد با اون بدون اطلاع دادن به جمهوری اسلامی فاجعه کشتار افشاری رو رقم زدن میتونیم مطمئن باشیم با وجود عوامل اطلاعاتی متعددی که ایران در گروه های مختلف جهادی افغانستان داشته حتما عناصری در سطوح میانی وزرات امور خارجه و سپاه قدس (البته اون موقع سپاه قدس با این تعریف فعلی وجود نداشته) از جریان خبر داشتند.

خلاصه قهر و آشتی های جمهوری اسلامی با احمد شاه مسعود، اتحاد تاکتیکی با آمریکا برای برانداختن طالبان، به رسمیت شناختن دوفاکتوی طالبان توسط آقای ظریف، چشم بستن بر فجایعی مثل حادثه ی افشاری، بستن عابر بانکها و سیم کارتهای برادران و خواهران افغانستانی ساکن در ایران، عدم توافق بر سر سهم آب ایران از رود هیرمند  و هزاران مورد این چنین نشون میده که جمهوری اسلامی از یک خلأ اساسی در طرح ریزی استراتژیکی سیاست خارجی  در افغانستان رنج میبره. جمهوری اسلامی در افغانستان برای خودش یه کلاف سردرگم درست کرده که بازکردن اون غیرممکنه شده. معلوم نیست که اصلا اهداف ما در افغانستان چیه؟ برای رسیدن به این اهداف چه راهکار هایی تعریف شده؟ برای اجرایی کردن این راهکارها از چه ابزارهایی قرار هست که استفاده بشه؟ و دست آخر اینکه متحدین سیاسی ایران در این بازی چه کسانی هستند؟

اون چه قضیه رو تاسف بارتر کرده این هست که با وجود این همه هزینه ای که ایران در افغانستان میکنه (و البته از بیت المال نه از جیب آقای ظریف یا متحدین نظامی ایشون چون ایشون هم بدش نمیاد که تیشرت با آرم من هم سپاهی هستم رو تنش بکنه) تمام صادرات ما به این کشور 1325 میلیون دلار بوده.... یعنی عملا بازار افغانستان رو واگذار کردیم به چین و هندوستان و پاکستان در عوض دلمون خوشه به ... واقعا دلمون خوشه به چی؟ اگه فهمیدی به ما هم بوگو...



سرود دزدی در روز روشن

سال 57 که شد هر گروه و دسته ای برای خودش داشت سرودهای انقلابی درست میکرد. اصولا مذهبی جماعت خیلی توی این فازهای هنری و سوسول بازی نبودن. اما اتمسفری بود که نمیشد ازش بیرون رفت. اونها هم شروع کردن به سرود ساختن. از جمله ی سرودهای اون زمان یکی ش هم این سرود زیر بود که من همون موقع حفظ کردم و خیلی دوست ش داشتم.



انقلاب انقلاب انقلاب اسلامی
جسم من جان من روح من تو را حامی
ای خونبهای شهیدان
پرثمر نهال ایمان
ای شعله های فروزان
جلوه ی خروش انسان
پاس می دارمت ز جان
ای گرفته سامان
ز خون جوانان
یادگار یاران
ای انقلاب انقلاب انقلاب
ای ز تو گریزان
تبهکار دوران
ای غریو طوفان
ای انقلاب انقلاب انقلاب
تویی تویی تو
حاصل شکنجه ها
وعده های انبیا
هدیه ی خدا به خلق ما
تویی تویی تو
دست قدرت خدا
حالیا بر آمده
از آستین توده ها
روزها کوشم و شب نخوابم
پاس می دارم از انقلابم
با نثار جانم
تا مگر توانم
بر ثمر رسانم
ای انقلاب انقلاب انقلاب
جان چه ارزدم گر
من فدا کنم در
راه پاک این خونین
انقلاب انقلاب انقلاب
به کف مسلسلم
عزم همچو آهنم
در کمین دشمنم
تا که ریشه اش
ز بن کنم
اگر دمی خدا
فرصتی دهد مرا
جان خود کنم
بهر خاک پاک میهنم
روزها کوشم و شب نخوابم
پاس می دارم از انقلابم

سال 58 که شد در دهه ی مبارکه فجر این سرودها رو تکرار کردن اما از سال بعدش دیگه فتیله این سرود رو کشیده بودن پایین. ماه عسل حزب توده (بزرگترین تشکل سیاسی چپ در ایران) با حکومت سر جنگ با عراق تموم شد. یواش یواش تمام نیروهای چپ سرکوب شدن و خوبی ت نداشت که توی سرودهای انقلابی واژه های مثل: طوفان و خلق و توده استعمال بشه.

سال 93 اما دوستان مذهبی شاهکار دیگری خلق کردن. یه تعدادی کلمات مثل: رهبر و اعتقاد و کربلا و امام حسین رو قاطی سرود بالا کردن و اون رو توی جشنواره فلیم عمار به خورد جماعت حاضرین دادن.

حقیقت میدونید چیه؟ با تموم هزینه و امکاناتی که به دست مذهبیون دادن از بعد از انقلاب به بعد اما چشمه خلاقیت این بندگان خدا بدجور خشک شده. شاید فقط عصای حضرت موسی (ع) بتونه براشون کاری بکنه. هنوزم بهترین نقاشی های مذهبی ما کار آدمهایی مثل فرشچیان و آقامیری هست. بهترین موسیقی ما مال آدمهایی مثل ناظری و خدابیامرز شجریان هست. در بقیه زمینه های هنری هم همین طور. نگاه کنید به معماری مجلس شورای اسلامی. هر جا که بچرخید همین خشکیدگی خلاقیت رو می بیند. فقط توی سینما بود که یه چن تا اثر خوب مذهبی مثل فیلم روز واقعه و سریال امام علی و ... رو ساختیم. همین و بس. بودجه ها میلیاردی و افشینسی در حد زیر صفر.

اگر دوست داشتید این سرود انقلابی را در این ایام مقدس دهه فجر و به یاد انقلاب 57 گوش بدید که می تونید به لینکهای زیر رجوع کنید.

ورژن بچه گونه

ورژن بزرگونه

ورژن بیکلام


این هم ورژن بچه حزب الهی ش:



کلمات قصار

عشق اشتباه فاحش یک فرد در متفاوت دانستن یک آدم خیلی معمولی از بقیهٔ آدم‌های معمولی است .

جورج برنارد شاو

ضرورت فلسفه؟ اوه مای گاش


پرونده:محمد تقی مصباح یزدی-98-1.jpg - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

مسابقه ی دیروز پریروز ما در حقیقت برگرفته از  گل به خودی مرحوم محمد تقی مصباح یزدی (که تازگی ها به مقام قدیسی هم رسیده) توی کتاب آموزش فلسفه ش بود. ایشون برای اثبات ضرورت فلسفه می فرمایند مقدسات یه میلیارد و خرده ای آدم رو زیر سوال میبرند:

جهان بینی دینی در صورتی کارساز خواهد بود که ما دین حق را شناخته باشیم ولی این شناخت، متوقف بر شناختن پیامبر و فرستنده او یعنی خدای متعال است و روشن است که به استناد محتوای وحی نمی توان فرستنده و گیرنده آن را اثبات کرد و مثلا نمی توان گفت چون قرآن می گوید خدا هست، پس وجود او اثبات می شود.(آموزش فلسفه جلد اول درس دهم)


توجه بفرمایید... می گویند که به استناد محتوای وحی نمی توان فرستنده آن (یعنی خدا) و گیرنده آن( یعنی حضرت رسول(ص)) را اثبات کرد.... و خوب نتیجه هم این میشه که اصلا قرآن راهی برای اثبات خدا نداره و وقتی قرآن توانایی اثبات خدا رو نداره اصلا چه نیازی بهش هست؟ پس فرق قرآن با مثلا نوشته های من توی این وبلاگ چیه؟

با استدلال ایشان هر مسلمانی اول باید یک دوره فلسفه بخواند و  تازه بعدش برود سراغ  قرآن و خوب با  این حساب حتما به این نتیجه خواهیم رسید که دین چند صد میلیون مسلمان ناقص استچون مسلما نتوانسته اند کلاسهای درس فلسفه ایشان را درک  کنند.

من هر چه که فکر می کنم نمی فهمم این بزرگواران چه دشمنی با قرآن دارند و چرا  ... 

مسابقه بزرگ جنگها و تاریخ؛ مسابقه اول


Dawkins at UT Austin.jpg

دوستان شرکت کننده در مسابقه باید بگویند این جمله از کیه؟

به استناد محتوای وحی نمی توان فرستنده و گیرنده آن را اثبات کرد.

الف. ریچارد داوکینز

ب.کریستوفر هیچنز.

ج. کارل مارس.

د. آیت الله مصباح یزدی.

به برنده ی مسابقه یک جفت لاستیک دوچرخه کوهستان اعطا می شود.